jh3113 ارسال شده در 23 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، 1392 در تبت ما را تو حیران كرده ای رندیت ای دوست پنهان كرده ای ناله ات از سرخوشی باشد ولی خوش نظر بر حال یاران كرده ای يـاران موافق هـمه از دست شدند در پاي اجل يکان يکان پست شدند بوديم به يک شراب در مجلس عمر يک دور ز ما پيشترَک مست شدند لینک به دیدگاه
sarfraz3 ارسال شده در 23 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، 1392 (ویرایش شده) يـاران موافق هـمه از دست شدند در پاي اجل يکان يکان پست شدند بوديم به يک شراب در مجلس عمر يک دور ز ما پيشترَک مست شدند دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود آه از آن جور و تطاول که در این دامگه استچه توان کرد که سعی من و دل باطل بود در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم ویرایش شده 23 تیر، 1392 توسط sarfraz3 لینک به دیدگاه
ترانه ارسال شده در 23 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، 1392 يـاران موافق هـمه از دست شدند در پاي اجل يکان يکان پست شدند بوديم به يک شراب در مجلس عمر يک دور ز ما پيشترَک مست شدند دردور جام باده یارا پیاله برگیر كز همنشینی تو ما همچو باده مستیم لینک به دیدگاه
jh3113 ارسال شده در 23 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، 1392 دردور جام باده یارا پیاله برگیر كز همنشینی تو ما همچو باده مستیم مِي خور که ز دل کثرت و قلت ببرد انـديـشـه ي هـفتـاد و دو مـلت ببرد پـرهـيز مـکـن ز کيميايي کـه از آن يـــــک جــرعه خوري, هزار علت ببرد واکنش ها : ترانه 1 لینک به دیدگاه
ترانه ارسال شده در 23 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، 1392 مِي خور که ز دل کثرت و قلت ببرد انـديـشـه ي هـفتـاد و دو مـلت ببرد پـرهـيز مـکـن ز کيميايي کـه از آن يـــــک جــرعه خوري, هزار علت ببرد درد ما را نیست درمان الغیاث هجر ما را نیست پایان الغیاث دین و دل بردند و قصد جان کنند الغیاث از جور خوبان الغیاث لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 23 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، 1392 درد ما را نیست درمان الغیاث هجر ما را نیست پایان الغیاث دین و دل بردند و قصد جان کنند الغیاث از جور خوبان الغیاث ٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍثـــــــــــــــــــــــــــــــــوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی واکنش ها : jh3113 1 لینک به دیدگاه
jh3113 ارسال شده در 24 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، 1392 [/center] ٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍ ثـــــــــــــــــــــــــــــــــوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی يک چند به کودکي به استاد شديم يک چند ز استادي خـود شاد شـديم پايان سخن شنو که ما را چه رسيد چــون آب بــر آمديم و چون باد شديم خیام واکنش ها : Unknown 1 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 24 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، 1392 (ویرایش شده) يک چند به کودکي به استاد شديم يک چند ز استادي خـود شاد شـديم پايان سخن شنو که ما را چه رسيد چــون آب بــر آمديم و چون باد شديم خیام مخور ایدل غم از دنیای فانی که آخر بگذرد این زندگانی ویرایش شده 24 تیر، 1392 توسط aManofDetail واکنش ها : jh3113 1 لینک به دیدگاه
jh3113 ارسال شده در 24 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، 1392 مخور ایدل غم از دنیای فانی که آخر بگذرد این زندگانی يــارب تــو جــمال آن مــــــه مهرانگيز آراسـتـه اي بـه سـنـبـل عــنـبـر و بيز پس حکم همي کني که در وي منگر اين حکم چنان بود که کج دار و مريز خیام واکنش ها : Unknown 1 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 24 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، 1392 يــارب تــو جــمال آن مــــــه مهرانگيز آراسـتـه اي بـه سـنـبـل عــنـبـر و بيز پس حکم همي کني که در وي منگر اين حکم چنان بود که کج دار و مريز خیام بسیار زیبا بود ، لذت بردم، ممنون واکنش ها : jh3113 1 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 24 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، 1392 يــارب تــو جــمال آن مــــــه مهرانگيز آراسـتـه اي بـه سـنـبـل عــنـبـر و بيز پس حکم همي کني که در وي منگر اين حکم چنان بود که کج دار و مريز خیام زاهدا من که خراباتی و مستم و به توچهساغر و باده بود بر سر و دستم به تو چه واکنش ها : jh3113 1 لینک به دیدگاه
jh3113 ارسال شده در 24 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، 1392 زاهدا من که خراباتی و مستم و به توچه ساغر و باده بود بر سر و دستم به تو چه هـم دانـه ي امـيد بـه خـرمـن ماند هـم باغ و سراي, بي تو و من ماند سيم و زر خويش بسيار و چـه کم بــا دوست بخور ورنه به دشمن ماند خیام لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 24 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، 1392 هـم دانـه ي امـيد بـه خـرمـن ماند هـم باغ و سراي, بي تو و من ماند سيم و زر خويش بسيار و چـه کم بــا دوست بخور ورنه به دشمن ماند خیام دل می رود ز دستم صاخبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا واکنش ها : jh3113 1 لینک به دیدگاه
jh3113 ارسال شده در 24 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، 1392 (ویرایش شده) دل می رود ز دستم صاخبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا اِبــريــق مِـي مـرا شـکـسـتـي ربـي بـر مـن در عيش را بـبـستـي ربـي من مِي خورم و تو ميکني بد مستي خاکم به دهن! مگر تو مستي ربي؟ خیام ویرایش شده 24 تیر، 1392 توسط jh3113 واکنش ها : Heidari 1 لینک به دیدگاه
Heidari ارسال شده در 24 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، 1392 اِبــريــق مِـي مـرا شـکـسـتـي ربـي بـر مـن در عيش را بـبـستـي ربـي من مِي خورم و تو ميکني بد مستي خاکم به دهن! مگر تو مستي ربي؟ خیام یاد باد آن که به بالین تو شبهای دراز پاسبان مردم چشم نگران بود مرا واکنش ها : Unknown 1 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 25 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 (ویرایش شده) یاد باد آن که به بالین تو شبهای دراز پاسبان مردم چشم نگران بود مرا این دل به کدام واژه گویم چون شد کز پرده برون و پرده دیگر گون شد بگذار بگویمت که از ناگفتن این قافیه در دل رباعی خون شد ویرایش شده 25 تیر، 1392 توسط aManofDetail واکنش ها : jh3113 1 لینک به دیدگاه
jh3113 ارسال شده در 25 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 (ویرایش شده) این دل به کدام واژه گویم چون شد کز پرده برون و پرده دیگر گون شد بگذار بگویمت که از ناگفتن این قافیه در دل رباعی خون شد در فصل بـهـار اگر بتي حـور سرشت يک ساغر مِي دهد مرا بر لب کشت هر چند به نزد مردم اين باشد زشت سگ بــه ز من ار دگر برم نـام بهشت خیام ویرایش شده 25 تیر، 1392 توسط jh3113 واکنش ها : Unknown 1 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 25 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 (ویرایش شده) در فصل بـهـار اگر بتي حـور سرشت يک ساغر مِي دهد مرا بر لب کشت هر چند به نزد مردم اين باشد زشت سگ بــه ز من ار دگر برم نـام بهشت خیام تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم ویرایش شده 25 تیر، 1392 توسط aManofDetail واکنش ها : jh3113 1 لینک به دیدگاه
jh3113 ارسال شده در 25 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم می مخور با همه کس، تا نخورم خون جگر سرمکش، تا نکشد سر به فلک فریادم شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را یاد هر قوم مـکـن تا نروی از یادم شـهره شـهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منـما تا نـکـنی فرهادم حافظ واکنش ها : Unknown 1 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 25 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 (ویرایش شده) می مخور با همه کس، تا نخورم خون جگر سرمکش، تا نکشد سر به فلک فریادم شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را یاد هر قوم مـکـن تا نروی از یادم شـهره شـهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منـما تا نـکـنی فرهادم حافظ مرا می گفــت دوش آن یــار عیــــار ســگ عاشق به از شیـــران هشیـــار ویرایش شده 25 تیر، 1392 توسط aManofDetail واکنش ها : jh3113 1 لینک به دیدگاه
jh3113 ارسال شده در 25 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 مرا می گفــت دوش آن یــار عیــــار ســگ عاشق به از شیـــران هشیـــار روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار به امیدی که تو هم شمع شب تار من آئی گفتمش نیشکر شعر از آن پرورم از اشک که تو ای طوطی خوش لهجه شکر خوار من آئی شهریار واکنش ها : Unknown 1 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 25 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 (ویرایش شده) روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار به امیدی که تو هم شمع شب تار من آئی گفتمش نیشکر شعر از آن پرورم از اشک که تو ای طوطی خوش لهجه شکر خوار من آئی شهریار یک ره درآ به دیده و مستی بهانه ساز وین اشک لاله رنگ، شراب شبانه ساز ویرایش شده 25 تیر، 1392 توسط aManofDetail واکنش ها : jh3113 1 لینک به دیدگاه
jh3113 ارسال شده در 25 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 یک ره درآ به دیده و مستی بهانه ساز وین اشک لاله رنگ، شراب شبانه ساز زان کوزه ي مِي که نيست در وي ضرري پر کن قدحي بخور به من ده دگري زان پـيشتـر اي پـسر، کـه در رهـگـذري خاک من و تو کوزه کند، کوزه گري واکنش ها : Unknown 1 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 25 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 (ویرایش شده) زان کوزه ي مِي که نيست در وي ضرري پر کن قدحي بخور به من ده دگري زان پـيشتـر اي پـسر، کـه در رهـگـذري خاک من و تو کوزه کند، کوزه گري یک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو را من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را (لاهیجی) ویرایش شده 25 تیر، 1392 توسط aManofDetail واکنش ها : jh3113 1 لینک به دیدگاه
jh3113 ارسال شده در 25 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 یک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو را من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را (لاهیجی) آن به که ز جام باده دل شاد کنيد از نــامده و گذشته کم ياد کنيد ايــن عــاريــتي روانِ زنـــــداني را يک لحظه ز بند عقل، آزاد کنيد خیام واکنش ها : ترانه و Unknown 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری