بخش های کوتاه از شعرهایی که دوست داریم...


اردیبهشت مهمان

ارسال های توصیه شده

لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد به یاد
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد به یاد
بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم
لرزش زلف سمن سای توام آمد به یاد
در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد
از بر بر صیدافکن آهوی سرمستی رمید
اجتناب رغبت افزای توام آمد به یاد
پای سروی جویباری زاری از حد برده بود
های های گریه در پای توام آمد به یاد
شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی
از تو و دیوانگی های توام آمد به یاد.

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 142
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پست های محبوب

اردیبهشت مهمان

سلام بر دوستان خوب انجمن، همون طور که در قسمت مشاعره پیشنهاد داده بودم ، بخش های کوتاه از شعر هایی که دوست داریم و به نظرمون قشنگ هستند را برای هم بنویسیم اینجوری متن های قشنگ بیشتری از هم یاد میگیریم سلامت و خوشبخت باشید

اردیبهشت مهمان

باید امشب بروم بوی هجرت می آید باید امشب چمدانی را که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند یک نفر باز صدا زد سهراب کفش هایم کو...   سهرای سپهری- صدای پای آب

vasta

من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ... من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می

تصاویر ارسال شده

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یك دهان شد هم آواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم


قیصر امین پور

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

عاشقم،

اهل همین کوچه ی بن بست کـناری

که تو از پنجره اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی

تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟

من کجا ؟ عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ؟

تو به لبخند و نگاهی

منِ دلداده به آهی

بنشستیم.

تو در قلب و

منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست ؟

از آن پنجره ی باز ؟

از آن لحظه ی آغاز ؟

از آن چشم ِ گنه کار ؟

از آن لحظه ی  دیدار ؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب،

تو را تنگ در آغوش بگیرم.

لینک به دیدگاه

عاشقم،

اهل همین کوچه ی بن بست کـناری

که تو از پنجره اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی

تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟

من کجا ؟ عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ؟

تو به لبخند و نگاهی

منِ دلداده به آهی

بنشستیم.

تو در قلب و

منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست ؟

از آن پنجره ی باز ؟

از آن لحظه ی آغاز ؟

از آن چشم ِ گنه کار ؟

از آن لحظه ی  دیدار ؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب،

تو را تنگ در آغوش بگیرم.

 گلی جان  خیلی قشنگ بود ، از کیه ؟

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 6 ماه بعد...

به خودت نگیر شیشه ی پنجره
تمیزت می کنند که کوه را بی غبار ببینند
و آسمان را بی لکه
به خودت نگیر شیشه
تمیزت می کنند
که دیده نشوی.

لینک به دیدگاه
چشم مخصوص تماشاست ، اگر بگذارند و تماشای تو زیباست ، اگر بگذارند 

سند عقل مشاء است ، همه می دانند 

عشق ، اما همه از ماست ، اگر بگذارند 

من از اظهارنظرهای دلم فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست ، اگر بگذارند 

دل سرگشته من ، اینهمه بیهوده مگرد 

خانه دوست همین جاست ، اگر بگذارند 

غضب آلوده نگاهم نکنید ای مردم 

دل من مال شماهاست ، اگر بگذارند

لینک به دیدگاه

 

چشم مخصوص تماشاست ، اگر بگذارند و تماشای تو زیباست ، اگر بگذارند 
سند عقل مشاء است ، همه می دانند 
عشق ، اما همه از ماست ، اگر بگذارند 
من از اظهارنظرهای دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست ، اگر بگذارند 
دل سرگشته من ، اینهمه بیهوده مگرد 
خانه دوست همین جاست ، اگر بگذارند 
غضب آلوده نگاهم نکنید ای مردم 
دل من مال شماهاست ، اگر بگذارند

 

@};-  @};-  @};-

لینک به دیدگاه

اکنون که ارغوان به تو نفروخت گل فروش

پیراهنی به رنگ  گل ارغوان بپوش

 

از یاد بردن غم عالم میسر است

اکنون که با شراب نشد ... شوکران بنوش

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
نازنیـــــن، چشــم تمنــای مــــرا یـــادت هست؟

 روز تشیــیع دلــــم، حال و هـــوا یـادت هست؟

 

 بهـــت چشــــمان مـــن آن روز تماشـایی بـــود

 تو که میرفتی و من مانده به جا، یادت هست؟ 

 

 بدتــــرین حادثـــه ی قــرن دلــــم، رفتــــن توست

 تو کـــه تاریــخ همین واقعــــه را یـــــادت هست؟ 

 

 بعــــد تو چهــره ی من آگهـــــــی ترحــیم است

 بعــد تو مـــرده ام امـــا تو کجـــا یـــادت هست؟ 

 

 روح آواره ی مـــن دربـــه در خاطـــــره هـــاست

 راستـــی ذره ای از خاطــــــره ها یادت هست؟ 

 

 روزگاریســـت که من رفتـــــه ام از یاد خـــــودم

 تو بگـــو هیـــــچ مرا، اســــم مرا یــادت هست؟

 

 رفتــه بـودی کـه بیـــایی نکــند یــادت رفــــت؟

 حاضــرم شــرط ببنــدم به خــدا یـــادت هست.

لینک به دیدگاه

صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی !
گفتمش در پاسخ:
تو چقدر حساسی ؛
تن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست،
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من،
قلبشان منزل من...!
صافى آب مرا ياد تو انداخت، رفيق!
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن!
چرخ روزيت هميشه چرخان!
نفست داغ،
تنت گرم،
دعايت با من!
روزهايت پى هم خوش باشد. 

لینک به دیدگاه

صبح امروز کسی گفت به من:

تو چقدر تنهایی !

گفتمش در پاسخ:

تو چقدر حساسی ؛

تن من گر تنهاست،

دل من با دلهاست،

دوستانی دارم

بهتر از برگ درخت

که دعایم گویند و دعاشان گویم،

یادشان دردل من،

قلبشان منزل من...!

صافى آب مرا ياد تو انداخت، رفيق!

تو دلت سبز،

لبت سرخ،

چراغت روشن!

چرخ روزيت هميشه چرخان!

نفست داغ،

تنت گرم،

دعايت با من!

روزهايت پى هم خوش باشد. 

@};- @};-

لینک به دیدگاه
وقت دلتنگی دلم صحرای محشر می شود

این ندیدن ها برایم تلختر سر می شود

 

گفته بودی از نرفتن ها ولی این بارهم

سینه ام از درد دوری بس مکدر می شود

 

سهم من از باتو بودن باز هم فرهاد من

اشک چشمی در وداعی تلخ و آخر می شود

 

باز می پیچد صدای گریه ام در کوی دل

از جدایی ها که هربارم مقدر می شود

 

من که دادم دین و دنیا را به چشمانت چرا

این دلم جرمی نکرده سخت کیفر می شود

 

آن نوازش های شیرینت شبی با اشک و اه

در نهایت چون حکایت ثبت دفتر می شود.....

لینک به دیدگاه
می شود لج نکنی پنجره را باز کنی ؟

صبح زیبای مرا با غزل آغاز کنی ؟

 

آه ای آتش آوار شده روی سرم

به خدا لج بکنی از همه لج باز ترم !

 

غزلی ساخته ام ، مثل غزل های شما

غزلی مثل در و پنجره ای رو به تو ، وا

 

غزلی قافیه اش دوست ، ردیفش باران

غزلی ساده تر از ایل و دهاتت ، آسان

 

راستی از تو و از پنجره هامان چه خبر

از غزل خواندن و از خاطره هامان چه خبر ؟

 

از همان شور دل انگیز که در ایوان ماند ؟

مثنوی های صمیمانه که در دیوان ماند ؟

 

راستی از من و از خاطره هایم بنویس

از همان حس غریبانه برایم بنویس

 

راستی مثل قدیم از تب من می گویی ؟

غزل از زمزمه های لب من می گویی ؟

 

آری آری شب و روز از تب تو می گویم

غزل از زمزمه های لب تو می گویم

 

از همان زمزمه هایی که پر از نفرینند!

گرچه تلخند ولی از دهنت شیرینند !

 

آری آری غزل از دوست سرودن زیباست

با خیال لب تو شیفته بودن زیباست !

 

نام خوبی و شب و روز به لب های منی !

نکند نام مرا از دل خود خط بزنی ؟

 

عاشقی پیشه کن از دور مرا باز ببین

نکند مطلع شعر تو نباشم پس از این
لینک به دیدگاه
مردم از درد نمی‌آیی به بالینم هنوز 

مرگ خود می‌بینم و رویت نمی‌بینم هنوز 

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم 

شمع را نازم که می‌گرید به بالینم هنوز 

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت 

غم نمی‌گردد جدا از جان مسکینم هنوز 

روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم 

گل به دامن می‌فشاند اشک خونینم هنوز 

گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست 

در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز 

سیم‌گون شد موی غفلت همچنان بر جای ماند 

صبح‌دم خندید من در خواب نوشینم هنوز 

خصم را از ساده‌لوحی دوست پندارم رهی 

طفلم و نگشوده چشم مصلحت‌بینم هنوز

لینک به دیدگاه

مبر پای قمار عشق ای دل-باز- هستت را

ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را

 

 

 

 

 

 

كاش قلبم درد پنهاني نداشت

    چهره ام هرگز پريشاني نداشت

        كــــاش برگ  آخر تقويم عشق

            خبر از يك روز باراني نداشت

                كاش مي شد راه سخت عشق را

                    بي خطر پيمود و قرباني نداشت

                        كاش ميشد عشق را تفسير كرد

                            دست و پاي عشق را زنجير كرد

لینک به دیدگاه
تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود 

سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود

 

به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود

روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود

 

کـنـار قـله های غـم نخوان برای سـنـگ ها

کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود

 

بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند

صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود

...

چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم شعر حساب می شو

لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.