ازدواج ملانصرالدین


pazoki

ارسال های توصیه شده

ازدواج ملانصرالدین

 

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ،آیا تا به حال به فکر ازدواج افتادی ؟

ملا در جوابش گفت :

بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم

دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هندسفر کردم ، در آنجا با دختری

آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او رانخواستم ، چون از مغز خالی بود

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوشو دانا ، ولی من او را هم نخواستم ،

چون زیبا نبود

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشناشدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی

دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با اوهم ازدواج نکردم

دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من

میگشتم

هیچ کس کامل نیست

اینگونه نگاه کنيد...

مرد را به عقلش نه به ثروتش

.

زن را به وفايش نه به جمالش

.

دوست را به محبتش نه به کلامش

.

عاشق را به صبرش نه به ادعايش

.

مال را به برکتش نه به مقدارش

.

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

.

اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش

.

دانشمند را به علمش نه به مدرکش

.

مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش

.

نويسنده را به باورهايش نه به تعدادکتابهايش

.

شخص را به انسانيتش نه به

ظاهرش

.

لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.