pazoki ارسال شده در 27 شهریور، 1391 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، 1391 ازدواج ملانصرالدین روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ،آیا تا به حال به فکر ازدواج افتادی ؟ ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هندسفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او رانخواستم ، چون از مغز خالی بود به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوشو دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشناشدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با اوهم ازدواج نکردم دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟ ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم هیچ کس کامل نیست اینگونه نگاه کنيد... مرد را به عقلش نه به ثروتش . زن را به وفايش نه به جمالش . دوست را به محبتش نه به کلامش . عاشق را به صبرش نه به ادعايش . مال را به برکتش نه به مقدارش . خانه را به آرامشش نه به اندازه اش . اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش . دانشمند را به علمش نه به مدرکش . مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش . نويسنده را به باورهايش نه به تعدادکتابهايش . شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش . واکنش ها : Misagh، Ehsan، ahmad1111 و 2 نفر دیگر 5 لینک به دیدگاه
ahmad1111 ارسال شده در 27 شهریور، 1391 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، 1391 ولی این ملا نصرالدین آدم خیلی بزرگی بوده ها!! واکنش ها : pazoki و مهسا 2 لینک به دیدگاه
rahele ارسال شده در 27 شهریور، 1391 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، 1391 خیلی زیبا بود .ممنون @};- واکنش ها : pazoki و مهسا 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری