baran01

کاربر حرفه ای
  • تعداد ارسال ها

    1,010
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    4

تمامی مطالب نوشته شده توسط baran01

  1. baran01

    لغت ekelig

    انشالله صبا جان من در خدمت هستم شما هم موفق باشید
  2. baran01

    لغت ekelig

    تلفظ http://fa.forvo.com/search/ekelig/
  3. baran01

    لغت ekelig

    ekelig disgusting adjective Der Mann isst einen ekeligen Snack. The man is eating a disgusting snack. Das Baby wird mit ekeligem Essen gefüttert und ist nicht glücklich. The baby is being fed disgusting food, and he is not happy. ekeliges Essen disgusting food ekeliger Geschmack disgusting taste
  4. baran01

    لغت Schauspielerin

    برای تلفظ صحیح ، لغت مورد نظر را در این وبسایت جستجو کرده و روی علامت Play کلیک کنید http://fa.forvo.com/search/Schauspielerin/
  5. baran01

    لغت Schauspielerin

    Schauspielerin Schauspielerin actress noun : feminine Sie fühlte sich glücklich einen Beruf als Filmschauspielerin zu haben. She felt lucky to have a job as a movie actress. Filmschauspielerin movie actress wunderschöne Schauspielerin beautiful actress
  6. baran01

    لغات کاربردی

    دوستان ، لغات کاربردی رو جدا جدا می ذارم و بعد از هر 10 تاپیک ، ادغام می کنم
  7. baran01

    لغات کاربردی

    Spieler Spieler: player noun : masculine example Der Spieler hat den Ball : The player has the ball لطفا برای تلفظ صحیح ، لغت مورد نظر را در این وبسایت جستجو کرده و روی علامت Play کلیک کنید http://fa.forvo.com/
  8. 1- he woke up on the wrong side of the bed today 1- او امروز سر حال نیست. 2- I don’t want to be a burdon to you. 2- نمي خواهم باعث زحمت شما بشوم (سربار شما بشوم). 3- She has shouldered a heavy load because of her expensive family problems. 3- او بخاطر مشکلات سنگین خانوادگی زحمات زیادی را متحمل شده است. (بار زیادی را بر دوش کشیده است). 4- I don’t have anything to do in return. 4- من نمی توانم محبت شما را جبران کنم (در ازاء محبتتان کاری برایتان انجام دهم). 5- Why do you make such a big deal out of this? 5- چرا مسئله را اینقدر بزرگش می کنی؟ 6- We are dealing with a random killer. 6- ما با قاتلی طرفیم که بدون نقشه ای مشخص دست به جنایت می زند. 7- O. K You have got a deal. 7- باشه موافقم , قبول دارم. 8- I have got the deal of life-time for you. 8- بهترین معامله (فرصت ) زندگیتو می خواهم بهت پیشنهاد کنم. 9- I am flattered 9- این لطف شماست (شرمنده می فرمائید). توضيح: وقتی فردی از شما تعریف می کند و نکات مثبتی را به شما نسبت می دهد می توانید از این جمله استفاده کناید و از او تشکر کنید حال به دو مثال دیگر که جنبه منفی دارند توجه کنید: He is not easily flattered. او کسی نیست که به با تعریف و تمجید (چاپلوسی) باهاش کنار اومد Don’t flatter me. تعريف الكی (چاپلوسی) از من نکن. 10- they take it for granted. آنها خیلی متوقع شدند (از کار انجام شده قدر دانی نمی کنند). لغات: take somebody/something for granted: to expect that someone or something will always be there when you need them and never think how important or useful they are : متوقع شدن عدم توجه و یا قدردانی از کسی یا چیزی 11- That was unlike you. 11- آن ( مسئله مورد نظر) از شما بعيد بود (آن عملتان دور از انتظار بود) 12- I know what you are going through. ۱۲- شما را درك مي كنم ( اصطلاحا: مي دانم چه مي كشيد. 13- He was found guilty of the charge. 13- او گناهكار شناخته شد. توضيح: كلمة “charge ” به معني جرم به كار رفته بدين مفهوم كه او نسبت به جرمي كه متهم شده بود گناهكار شناخته شد. 14- We’ve talked a lot about it. Lest’s just drop it. 14- خيلي در اين رابطه حرف زديم بيا ديگه بس كنيم. 15- I was set up. 15- به من كلك زدند. لغات: set somebody up: informal to trick someone in order to achieve what you want, especially to make it appear that they have done something wrong or illegal كلك زدن گول زدن 16- He isn’t guilty; He was framed. 16- اون گناهكار نيست براش پاپوش دوخته شده است. 17- A: He made a complaint. B: Who gives a shit? 17- A: او شكايت كرده B: كي اهميت ميده؟ توضيح : بجاي جمله غير رسمي و غير ادبي عبارت B ميتوان از عبارت مؤدبانه تر “Who cares” استفاده كرد. 18- I am sure deep down your father loves you so much. 18- من يكجورائي مطمئنم كه پدرت تو را خيلي دوست دارد. لغات: deep down: if you know or feel something deep down, you secretly know or feel it even though you do not admit it يك جورائي از قضيه با خبر بودن 19- You don’t have guts to hear the truyh. 19- شهامت شنيدن حقيقت را نداري ( جيگرش را نداري) 20- Cut the crap. 20- دست از اين حرفهاي الكي بر دار.(اين شر و ور ها را تموم كن). 21- You scared the shit out of me. 21- از ترس مردم. 22- It must cost a fortune. 22- خيلي بايد گران قيمت باشد. (خيلي بايد ارزش داشته باشد). 23- It’s no use trying to talk to him, his mind is made up. 23- صحبت كردن با او ديگه فايده اي نداره اون تصميمش را گرفته. 24- No, I didn’t like it one bit. 24- اصلا خوشم نيامد (يك ذره هم دوست نداشتم). 25- I am working on it, I’ll get it done. 25- دارم روش كار مي كنم. دارم تمومش مي كنم. 26- This is way over my head. 26- اين ديگه از عقل من خارج است (عقلم ديگه قد نميده). 27- Are you nuts. 27- خل شدي. 28- I should remind you that you are under oath. 28- بايد به شما يادآوري كنم كه شما قسم خورده ايد. 29- You better hush. تو بهتره ساكت باشي. توضيح: معمولا از طرف والدين به بچه ها با حالت اخطار گفته مي شود. 30- There was an argument and one of them blew the other away. 30- يك جر و بحثي بود و يكي از اونها او يكي را كشت (با اسلحه گرم). 31- You want to put me down in front of my friend. 31- می خواهی من را در جلوس دوستانم خراب کنی (کنف کنی). 32- We are working on the basis of "First come, First served". ۳۲- ما در اینجا بر اساس نوبت کار میکنیم( هر کس زودتر بیاید زودتر به کارش رسیدگی می شود). 33- You are overreacting. ۳۳- شما بی جهت دارید عکس العمل شدید نشان می دهید. ( بی جهت خود را ناراحت می کنید). 34- You picked on the wrong guy. ۳۴- دست روی بد کسی گذاشتی. (دست روی آدم بدی گذاشتی). 35- I am fixing to go. ۳۵- دارم آماده میشم که برم. 36- Don't bite my head off. ۳۶- کلمو نکن (نکش ما رو منظوری نداشتم). توضیح: این عبارت معمولا به حالت مزاح بین دوستان مطرح می شود که با این لحن او را دعوت به آرامش می کنید. 37- Put 2 and 2 together, and you can figure it out. 37- حساب دو دو تا چهار تا است دیگه خودت می تونی ازش سر در بیاری. 38- Hear me out first. 38- اول گوش کن ببین چی میگم. 39- Let's be paragmatic; 5 million means nothing on a grand scheme. ۳۹- بیا واقع بین باشیم پنج میلیون در رابطه با چنین مسئله بزرگی ارزشی نداره. 40- There is no need to get personal. ۴۰- وجهی نداره به خودت بگیری. (ناراحت بشی). 41- Don't worry we'll work it out somehow. ۴۱- نگران نباش. یک جوری حلش می کنیم. 42- His name is Jack. He's a pain in the neck. ۴۲- اسمش جکه (واقعا) مایه درد سره 43- Sorry, I didn't quite catch that. ۴۳- ببخشید دقیقا متوجه نشدم چی گفتید. 44- I'm sorry but, I have some work to catch up on. ۴۴- ببخشید باید برم به کارم برسم( کار عقب افتاده دارم باید برم انجام بدم). لغات: catch up on some thing: to do what needs to be done because you have not been able to do it until now به کارهای عقب افتاده رسیدن 45- A: May I make a suggestion? B: by all means. ۴۵- A: میتونم یک پیشنهادی کنم؟ B: خواهش می کنم (حتما بفرمائید). 46- I'll tell you as soon as I catch my breath. ۴۶- اجازه بده نفسی تازه کنم الان بهت میگم.( به محظ اینکه نفسم سر جایش بیاد بهت میگم). 47- (He, she, it) caught my eye. اون چشمم را گرفت. (ازش خوشم اومد). 48- I know what you are up to. ۴۸- میدونم چه کار میخواهی بکنی. 49- If you need me, I'll be chained to my desk. ۴۹- اگر کاری با من داشتی من همین جا پشت میزم هستم. (چسبیدم به میزم). 50- Excuse the mess. ۵۰- ببخشید که اینجا بهم ریخته است.
  9. ترجمه ی بعضي از دايلوگهاي موجود در فيلمهاي زبان آمريكائي 1- He makes you laughf your head off. از خنده روده برت مي كند لغات: laugh your head off: informal to laugh very loudly : با صداي بلند خنديدن 2- The bastards have us cornered. نامردها (پدر سوخته ها) ما رو توي منگنه گذاشتند. 3- I don’t mean to sound ungreatful, but … منظورم اين نيست كه از زحمات شما قدرداني نكنم ولي .... توضيحات: يعني منظورم از بيان اين مسئله عدم قدرشناسي من از زحمات شما نيست ولي ... به يك مثال ديگر در اين رابطه توجه فرمائيد: I don’t mean it like it sounds. اينطور كه فكر مي كني (به نظر مي آيد ) نيست . منظوري ندارم 3- What has drawn you to this? چه چيزي شما را درگير اين جريان كرده؟ 4- I am terribly sorry, but that has nothing to do whit me. خيلي متاسفم ولي من هيچ دخالتي نداشتم. به مثالي ديگر در اين رابطه دقت كنيد: What happened to your brother has nothing to do whit me. اتفاقي كه براي برادرتان افتاد به من هيچ ارتباطي ندارد (من دخالت نداشتم). 5- Don’t brown nose. چاپلوسي نكن (تملق نكن). لغات: Brown-nose: verb informal to try to make someone in authority like you by being very nice to them - used in order to show disapproval تملق كردن توضيحات: مترادف غير رسمي تر آن عبارت جمله ذيل مي باشد: Don’t be an apple polisher. 6- I’ll be damned. باورم نميشه. توضيحات: اين عبارت معمولا در زمان ديدن چيزي بكار مي رود كه براي شما بسيار تعجب آور و ناباورانه مي باشد. 7- What gotten into you? چي شده؟ توضيحات: اين عبارت به عنوان اعتراض از مرتكب شدن يك عمل غير منطقي كه از فرد انتظار نميرفته است بكار برده مي شود به چند مثال ديگر توجه كنيد: What is eating you? از چي ناراحتي؟ Whit is in you? چته؟ ناراحتيت (دردت) چيه؟ 8- You are hopeless. I wash my hands of you. تو آمدم نااميدي هستي (نميشه روت حساب كرد) من كه ديگه با تو كاري ندارم. 9- Do you want it refill? ميل داريد دوباره برايتان (پرش) كنم 10- The position has been filled. ببخشيد يك نفر استخدام شد. (ديگه جاي خالي براي شما نداريم ) 11- I have my job on the line. (my job is on the line). شغلم در خطر است . توضيحات: در هنگام بحث درباره موضوعي خاص با بيان عبارت فوق اين مسئله را تاكيد ميكنيد كه ممكن است در اين ارتباط شغلتان را از دست بدهيد. 12- Let me get this off my chest. بزار حرم دلم را (عقده دلمو) برايت باز كنم. 13- I want you to turn in the man who did it to the police. .از شما مي خواهم اون مردي كه اين كار را انجام داده به پليس معرفي كنيد لغات: turn somebody in : to tell the police who or where a criminal is به پليس معرفي كردن توضيحات: به دو مثال ديگر توجه كنيد: Jhon’s wife finally turned him in. زن جان بالاخره اونو به پليس معرفي كرد. I don’t want to turn your ass in , Don’t concern. ناراحت نباش تصميم ندارم تن لشتو به پليس معرفي كنم. 14- I have been trying to get him all day. از صبح تا حالا دام دنبالش مي گردم. 15- Don’t play that whit me. با من يكي فيلم بازي نكن (سر منو گول نزن) توضيحات: به چند مترادف ديگر توجه كنيد: Don’t give me that song and dance. Don’t make a fool of me. 16- I want to press charges. من مي خوام شكايت كنم. توضيحات: معمولا اين عبارت در مراكز قانوني (اداره پليس يا دادگستري) جهت اعلان شكايت از شخص يا سازماني مطرح مي شود. 17- your behavior is quite out of line. That’s the end. Shape up , or ship out. رفتارت ديگر قابل تحمل نيست (از حد خودت خارج شدي) ديگه تمام شد يا خودت را درست كن يا از اينجا برو بيرون. 18- Behave yourself; I have a reputation to protect. مواظب رفتارت باش. من اينجا آبرو دارم. لغات: Reputation: the opinion that people have about someone or something because of what has happened in the past آبرو اعتبار 19- Stop picking on me. اينقدر سر به سرم نذار. لغات: pick on somebody/something: to behave in an unfair way to someone, for example by blaming them or criticizing them unfairly سر به سر گذاشتن طعنه زدن انتقاد بيجا كردن 20- I think he made one jump to much. فكر ميكنم خيلي بلند پروازي كرد.
  10. baran01

    فرم های مختلف یک کلمه

    البته اصلش اینه که هر یک از این لغات در قالب یک پست جدا ارائه بشه اما متاسفانه من فرصتش رو ندارم یکی از مدیران آموزشی اگه زحمتش رو بکشه خیلی ممنون می شم
  11. baran01

    Toefl words

    خواهش می کنم دوست گلم
  12. baran01

    فرم های مختلف یک کلمه

    نوشتۀ این قسمت را اختصاص میدهم به شکلهای مختلف یک لغت در زبان انگلیسی زیرا یکی از مشکلات رایج زبان آموزان این است که حالتهای مختلف یک لغت را از نظر اسم، صفت، قید و فعل را خوب نمیدانند از این رو در بکار بردن شکلهای مختلف آن دچار مشکل میشوند. جا دارد از آقای سید مهدی متوکل بابت این پست تشکر کنم 1- ability. Nouns ability disability inability Adjectives able unable disabled Verbs enable disable Adverbs ably حالت اسم این لغت سه مورد است. ability. به معنی توانایی اسم مثال: I don't have the ability to say 'no'. نمیتوانم "نه" بگویم disability ناتوانی، عجز children with severe learning disabilities. بچه هائی با ناتوانی وخیم در زمینۀ مورد یادگیری inability His inability to cope wit his problems is obvious. نا توانی او در مورد حل مشکلات (کاملا) معلوم است. این کلمه سه حالت وصفی دارد. able توانا، قادر I've always wanted to be able to speak Japanese همیشی میخواستم که بتوانم ژاپنی صحبت کنم unable عاجز، ناتوان(برای انجام کاری) Lucy was unable to find out what had happened. لوسی نتوانست بفهمد که چه اتفاقی افتاده بود. disabled ناتوان، عاجز (عجز جسمی یا روحی) teachers who work with learning disabled children معلم هائی که به کودکانی که در یادگیری مشکل دارند آموزش میدهند. این کلمه یک حالت قیدی دارد ably با توانایی، از روی لیاقت He performs his duties very ably او وظائفش را کاملا با توانائی و مهارت انجام میدهد. اما شکل فعل این کلمه دو مورد است. enable قادر ساختن The loan enabled Jan to buy the house. وام، جان را قادر ساختن که بتواند خانه را بخرد. disable ناتوان کردن، عاجز کردن The virus will disable your computer. ویروس کامپیوترت را از کار میاندازد. 2- normal Nouns normality/US normalcy abnormality normal Adjectives Normal Abnormal Adverbs normally abnormally صورت اسمی این کلمه سه مورد است. normality یا normalcy American English only حالت عادی We're hoping for a return to normality (normalcy) as soon as possible. امیدواریم که به زودی زود به حالت عادی برگردیم. abnormality وضع غیر عادی، غیر طبیعی He may suffer from a brain abnormality. او ممکن از وضعیت غیر عادی مغزی (مشکل مغزی) رنج ببرد. normal شکل عادی Slowly her heartbeat returned to normal. به تدریج ضربان قلبش به شکل عادی برگشت. توجه این لغت به همین گونه صفت هم میتواند باشد و فقط جایگاه گرامی خاص خود را دارد این لغت دو صفت دارد normal عادی، معمولی abnormal غیر عادی A normal working week is 40 hours. حالت عادی کار هفتگی 40 ساعت است. این لغت دو شکل قیدی دارد normally به شکل عادی، بطور طبیعی The system seems to be working normally now. به نظر می آید که سیستم مزبور به خوبی کار میکند. abnormally حالت غیر عادی. An abnormally high pulse rate. ریتم غیر عادی بالای ضربان قلب. 3- To accept Nouns acceptance acceptability Adjectives acceptable Unacceptable accepted Verbs accept Adverbs acceptably Unacceptably صورت اسمی این واژه دو مورد است acceptance پذیرش، قبول the formal acceptance of an invitation شکل رسمی قبول یک دعوت. acceptability پسندیدگی، مقبولیت The best features of our technique are safety and acceptability. بهترین خصوصیت روش ما بی خطر بودن و مقبولیت آن است. صورت وصفی این کلمه سه مورد است acceptable پذیرفتنی، قبول کردنی، قابل قبول an agreement which is acceptable to all sides پیمانی که برای هر دو طرف قرار قابل قبول است. unacceptable غیر قابل قبول An unacceptable excuse بهانۀ غیر قابل قبول accepted پذیرفته، مقبول An accepted theory. یک تئوری پذیرفته شده این کلمه یک شکل فعلی دارد accept I can’t accept your invitation. نمیتوانم دعوتتان را قبول کنم این کلمه دو شکل قیدی دارد acceptably به شکل قابل قبول How can we pray acceptably چگونه میتوانیم به شکل قابل قبولی دعا کنیم؟ unacceptably به شکل غیر قابل قبول Sometimes the Internet speed is unacceptably slow. بعضی موارد سرعت اینترنت به شکل غیر قابل قبولی پائین است. 4- accident Nouns accident Adjectives accidental Adverbs accidentally اسم accident حادثه، تصادف صفت accidental تصادفی، اتفاقی، غیر مترقبه An accidental death. یک مرگ اتفاقی قید accidentally به شکل غیر مترقبانه، به طور اتفاقی I accidentally locked myself out of the house. اشتباهی در را بستم و بیرون خانه جا ماندم (کلید همراهم نبود) 5- accuracy Nouns accuracy accurateness inaccuracy Adjectives Accurate inaccurate Adverbs accurately inaccurately اسم accuracy یا accurateness دقت، صحت There have been questions about the accuracy (accurateness) of the report. در مورد صحت گزارش سوالاتی (تردیدهائی) وجود داشته است. Inaccuracy نادرستی، عدم دقت the inaccuracy of a weather forecast نادرستی پیش بینی وضع هوا صفت accurate درست، دقیق An accurate report. inaccurate غلط، اشتباه، نادرستی قید accurately به شکل دقیق و صحیح With more knowledge of grammar, you can speak more accurately. با دانش گرامر بیشتر میتوانی صحیح تر صحبت کنی inaccurately به شکل غلط و نادرست As an English learner try not to speak inaccurately. به عنوان یک یادگیرندۀ زبان انگلیسی سعی کن به شکل غلط صحبت نکنی 6- to accuse Nouns accusation The accused accuser Adjectives Accusing Accusatory Verbs accuse Adverbs Accusingly اسم accusation تهمت، اتهام A number of serious accusations have been made against her. چند تهمت سخت بر او زده شده است The accused متهم The accused man was being held in the Jail. آن مرد متهم تو زندان افتاد. accuser تهمت زننده The accuser was charged 20$ فرد تهمت زننده 20 دلار جریمه شد. صفت Accusing یا accusatory به دید اتهامی، به دید تهمت زدن The peoples accusatory (accusing) look really bothers me. نگاه مردم که به دید تهمت زدن است (به چشم یک انسان خطا کار به من نگاه میکنند) واقعا اذیتم میکند فعل accuse تهمت زدن He was accused of murder. به او تهمت قتل زدند. قید accusingly به دید تهمت، به نگاه اتهام She suddenly pointed at me, and everyone looked at me accusingly. او ناگهان به من اشاره کرد و بعد همه به چشم تهمت (به اینکه کار خطائی از من سر زده باشد) به من نگاه کردند. 7- custom Nouns custom customer Customs Customization Adjectives customary custom customizable Verbs accustom Customize Adverbs customarily اسم custom سنت، عادت It's the custom for the bride's father to pay for the wedding. رسم این است که پدر عروس خرج عروسی را متقبل شود. Customs گمرک She was stopped at customs and questioned. او را در گمرک متوقف کردند و سوالاتی از او کردند. customer مشتری We've had several letters from satisfied customers. از سوی مشتری های راضی (از ما) چندین نامه به دست ما رسیده است. customization ساخت بر طبق سفارش، تولید بر اساس نیاز All consumers can enjoy our customization options. همه مصرف کنندگان میتوانند از حق سفارشی کردن بر خوردار باشند (که محصول طبق سفارششان ساخته شود) صفت customary عادی، مرسوم، رسم In some cultures it is customary for the bride to wear white. در بعضی فرهنگ ها رسم است که عروس لباس سفید بپوشد. custom سفارشی، بر حسب دستور (توجه این لغت آمریکائی است) He also offers custom tours to London. او همچنین برای رفتن به لندن یک تور سفارشی آماده کرد. customizable قابل انطباق بر اساس مصرف خاص (چیزی که این قابلیت را دارد که تغییر یابد تا بر طبق احتیاجات و یا سفارشات داده شده تغییر یابد) Our production is customizable. محصولات ما (بر اساس نیاز افراد) قابل انطباق است. (میتوانیم در آن تغییراتی را اعمال کنیم) فعل Accustom عادت کردن، عادت دادن، خو گرفتن، کسی را به چیزی خو دادن It took a while for me to accustom myself to all the new rules and regulations. مقداری طول کشید تا بتوانم خودم را با قوانین و مقررات جدید وفق دهم. Customize سفارشی کردن، بر اساس احتیاج موجود چیزی را تغییر داردن، تغییر چیزی برای تطبیق با آنچه احتیاج است. She has customized the software to suit our needs. او نرم افزار مزبور را برای اینکه مطابق با احتیاجات ما باشد تغییر داده است. قید customarily به طور عادی، به شکل طبیعی، بر طبق آداب و رسوم Customarily, you will be paid a fixed fee for the job. عادتا، برای این شغل به شما حقوق ثابتی پرداخت خواهد شد. 8- to achieve Nouns achievement achiever Adjectives achievable achieved Verbs achieve اسم achievement دست یابی، دستاورد، موفقیت We try to celebrate the achievements of our students. ما سعی میکنیم که برای دستاوردهای دانش آموزانمان جشنی به پا کنیم. achiever کسب کنندۀ موفقیت، بدست آورندۀ دستاورد و پیروزی The study shows that only children tend to be high achievers in school. مطالعات نشان میدهد که فقط کودکان تمایل دارند که در مدرسه به دستاوردهای بالا دست یابند (موفقیت های بزرگی کسب کنند) صفت achievable دست یافتنی، قابل وصول Before you set your targets, make sure that they are achievable. قبل از اینکه اهدافی را برای خودت معین کنی اطمینان حاصل کن که آنها قابل دست یابی باشند. achieved The achieved purpose is not something to be gained just with a little effort. هدفی را که به آن دست یافتیم چیزی نیست که فقط با اندکی تلاش به دست بیاید. فعل achieve دست یافتن، رسیدن، نائل شدن، تحصیل کردن، کسب موفقیت کردن She eventually achieved her goal of becoming a professor. او سر آخر به هدف خودش که معلم شدن بود رسید. 9- to act Nouns Act action inaction interaction reaction Transaction Reactionary actor actress Adjectives acting reactionary actable Verbs act react action اسم act فعل، کار، عمل (اصل کاری که از کسی سر میزند) a thoughtless act یک کار ناشی از بی فکری action عمل، اقدام، فعالیت (انجام کاری برای رسیدن به هدف و منظور خاص) They met to discuss a plan of action. آنها با هم ملاقات کردند تا در مورد طرح فعالیتشان با هم بحث کنند. inaction بی حرکتی، انجام ندادن کاری، بدون فعالیت Several newspapers have criticized the President for inaction. چندین روزنامه از رئیس جمهور به خاطر عدم فعالیتش انتقاد کردند. interaction اثر متقابل، فعل و انفعال Price is determined through the interaction of demand and supply. قیمت بر اساس اثر متقابل عرضه و تقاضا تعیین میشود. reaction واکنش، عکس العمل the government's reaction to the fuel crisis عکس العمل دولت در مقابل بحران سوخت transaction معامله، انجام فعالیت تجاری The bank charges a fixed rate for each transaction. بانکها برای انجام هر معامله یک نرخ ثابتی برای افراد معین میکنند. reactionary آدم مرتجع، آدم واکنشی He has been a fervent reactionary throughout his life. او (همواره) در طول زندگی اش یک آدم مرتجع بود (با هرگونه تغییر در مسائل اجتماعی ، سیاسی و غیره مخالف بود) actor بازیگر مرد actress بازیگر زن صفت acting فعال، کاری Just an acting manager can solve our factory problem. فقط یک مدیر فعال میتواند مشکل کارخانۀ ما را حل کند. reactionary ارتجاعی، استبدادی، واکنشی reactionary attitudes رفتار ارتجاعی (که هرگونه تغییر در روند اجتماعی یا سیاسی و امثال آن را قبول ندارد و نفی میکند) actable انجام شدنی If you try it you will find it actable. اگر امتحان کنی میبینی که انجام شدنی است. فعل act کاری را انجام دادن The company acted correctly in firing him. شرکت در مورد اخراج او کار درستی را انجام داد. react واکنش نشان دادن، عکس العمل نشان دادن How did Wilson react to your idea? ویلسون در مقابل ایدۀ تو چه عکس العملی نشان داد. action کاری را عملی کردن How are we actually going to action these objectives? واقعا چگونه میتوانیم این اهداف را عملی کنیم. 10- activity Nouns activity inactivity Adjectives active Inactive interactive proactive reactive Verbs Activate Deactivate Reactivate Adverbs actively اسم activity فعالیت Outdoor activities such as hiking or climbing فعالیت خارج از محیط خانه مانند پیاده روی و یا کوهنوردی inactivity عدم فعالیت Don't suddenly take up violent exercise after years of inactivity. بعد از چند سال عدم فعالیت (ورزشی) یک دفعه برای خودت یک تمرین سخت را انتخاب نکن صفت active فعال، کاری She's over 80, but is still very active. او بیش از هشتاد سال دارد ولی هنوز فعال و کاری است. Inactive غیر فعال، سست، تنبل، بی جنبش The brain cells are inactive during sleep. سلولهای مغزی در طی خواب غیر فعال هستند. interactive دارای تاثیر بر یکدگر Interactive teaching methods such as role playing روش تدریس اینتراکتیو مانند نقش بازی کردن (دو نفر با هم نقشی را بازی میکنند و این باعث میشود که مثلا در کلاس زبان، طرز حرف زدن را بهتر یاد بگیرند). proactive فعالیت از قبل شروع شده (قبل از اینکه تغییراتی بوجود آید از قبل کارهای لازم را انجام دهیم نه اینکه بعد از ایجاد تغییرات تازه عکس العمل نشان دهیم) a proactive approach to staffing requirements یک فرآیند فعالیتی از قبل شروع شده که عبارت است از تهیه کردن آنچه مورد نیاز است (نه آنکه وقتی نیاز پیدا شد تازه سراغ تهیۀ آن برویم) reactive واکنش دار، واکنشی، انفعالی a reactive foreign policy یک سیاست خارجی انفعالی (به جای اینکه خودشان کار خاصی انجام دهند فقط سعی میکنند واکنش نشان دهند) فعل Activate فعال کردن Cooking fumes may activate the alarm. دود ناشی از پخت غذا ممکن است زنگ خطر را فعال کند. deactivate از کار انداختن، به فعالیت چیزی خاتمه دادن In 1976, the old lighthouse was deactivated. در سال 1976 فانوس دریائی قدیمی از کار افتاد. reactivate دوباره فعال کردن، دوباره فعال شدن The virus can reactivate at any time. ویروس هر لحظه امکان دارد دوباره فعال شود. قید actively فعالانه، به شکل کاری Carol was actively involved in the local sports club. کارل به شکل فعالی درگیر کارهای باشگاه ورزشی محلشان شده بود.
  13. baran01

    Toefl words

    لغات جلسه ی پنجم 21- Nina would not marry Charlie, for he had no money, and she was not willing to settle for anything less than a life of opulence. نینا با چارلین ازدواج نمیکند چون چارلین پولی ندارد و نینا هم نمی خواهد تا به چیزی کمتر از یک زندگی با شکوه رضایت دهد. لغات: Opulence: wealth and luxury توانگری - ثروت - تنعم - شکوه – فراوانی settle for: to accept something even though it is not the best, or not what you really want. رضایت دادن - قانع شدن - كنار آمدن 22- Max was amazingly spry for an old man. مکس به عنوان یک فرد مسن به طرز عجیبی فرز بود. لغات: Spry: active; lively فرز - چالاک 23- Our summer plans are still tentative. I think we are going to go camping in the mountains. طرحهای تابستانی ما فقط آزمایشی است . فکر میکنم تصمیم داریم که برای اردو به کوهستان برویم. لغات: Tentative: not certain or fixed آزمایشی - تجربی - امتحانی 24- The children were very wary of the stranger and would not let him into the house. آن بچه ها نسبت به غریبه ها بسیار محتاط بودند و آنها را به خانه راه نمیدادند. Wary: cautious; leery محتاط - هشیار - مواظب 25- Every year economic disparities in the world grow larger and larger. اختلاف اقتصادی هر ساله در جهان بیشتر و بیشتر میشود. لغات: Disparity: a state of inequality, a great difference اختلاف -عدم توافق - ناجوری 26- The teachers put some of their course materials on the Internet to facilitate. معلمین باری تسهیل کردن کار مقداری از مطالب درسی را در اینترنت قرار دادند. لغات: Facilitate: to make easier resource sharing. تسهیل کردن - آسان کردن 27- Richie received his wealth through fraudulent means. ریچی از راه کلاهبرداری به ثروتش دست یافت. لغات: Fraudulent: dishonest, deceptive فریب آمیز - ریاکارانه - متقلبانه 28- The politician's attempts to cover up his crimes were ludicrous. تلاشهای سیاستمداران برای پوشاندن جرمهای او خنده دار و مضحک بود. لغات: Ludicrous: laughable. اخنده دار - مضحک 29- Most politicians are opportunists who will jump at any advantage without any ethical considerations. بسیاری از سیاستمداران فرصت طلب هستند آنهائی که بدون در نظر گرفتن نکات اخلاقی به سرعت به دنبال هر منفعتی میدوند. لغات: Opportunist: a person who pursues and exploits any kind of opportunity without being guided by principles, plans or any ethical considerations فرصت طلب - نان به نرخ روز خور 30- Many politicians' sole purpose is to shirk their duties and make as much money as possible. تنها هدف بسیاری از سیاستمداران این است که از مسئولیتها شانه خالی کنند و تا میتوانند پول به دست آورند. لغات: Shirk: avoid, ignore or neglect responsibility شانه خالی کردن - از زیر کار در رفتن
  14. baran01

    قوانین انجمن

    موافقت من در مورد انجمن انگلیسی بود که مارال جان به عهده گرفتن شما که استادید
  15. baran01

    قوانین انجمن

    آره این بهتره خودمم داشتم به همین فکر می کردم پس از این به بعد تاپیک های جدید رو جدا جدا بذارید و هر بخشی که مبحثش تمام شد بعد از پایان کل مبحث مربوطه ، تاپیکهاش رو ادغام کنین مرسی از همتون
  16. سرچ می کنم اگر پیدا کردم چشم دوستان هر کس براش مقدوره کمک کنه ممنون
  17. baran01

    قوانین انجمن

    سلام حجم مطالب زبان فرانسه نسبت به انگلیسی کمتره و مطالب پراکنده ی کمتری داره پیشنهاد من درباره زبان فرانسه اینه که مطالب رو کم کم و با فواصل زمانی مناسب و مشخص ارائه کنید و تا پایان هر سطح ، از گذاشتن تاپیک های متفرقه خوددداری کنید مثلا شما الان دارید گرامر درس می دید در سطح مقدماتی تاپیک هایی که می گذارید ، هفته ای یک درس و پس از اینکه کل درسها تمام شد داستان کوتاه یا اصطلاحات و ... بگذارید که اینها هم باید در سطح مقدماتی باشه البته این پیشنهاد منه و نظر سایر دوستان هم محترمه کار دیگه ای که می شه کرد این است که یک تاپیک جداگانه با عنوان رفع اشکال در هر انجمن بگذاریم که دوستان ، سوالاتشون رو با ارجاع به درس مورد نظر ، در آن تاپیک بپرسند و در همان تاپیک هم پاسخ داده بشه کلا از پراکندگی بیزارم و فکر می کنم هرچه انسجام بیشتر باشه کار راحت تره - از کاربرها بپرسید ببینید چه جوابی می دن و چطور راحت ترن. همون کار رو بکنید ممنون از وقتی که میگذارید موفق باشید
  18. baran01

    قوانین انجمن

    سلام دوستان عزیزم به خصوص مدیران آموزشی پست هایی که در بخش آموزشی گذاشتید خیلی عالی و کاربردی هستند اما اگر دقت کرده باشید در همین پست تحت عنوان قوانین ، عرض کردم خدمت همه که اگر مطلبی میذارید که ادامه ی پست های قبلی باشه ، بهتره که همه را در قالب یک پست ارائه کنید و مطالب جدید را به صورت " پاسخ " برای پست های قبلی ... برای مثال تاپیکی با عنوان " اصطلاحات عامیانه و معادل فارسی " خیلی کاربردی و خوبه مارال عزیز ، مطالب جدید را به صورت پاسخ به پست اول اضافه کنید حجم مطالب خیلی بالاست و کاربرها سردرگم می شوند لطفا به این قضیه سر و سامان بدهید - خیلی وقتتان را نمیگیرد ولی نتیجه ی خوبی میده با تشکر از زحمات همه ی عزیزان
  19. baran01

    Test your Vocabulary

    https://www.vocabulary.com/
  20. baran01

    Test your Vocabulary

    Test your vocab How many words do you know? http://testyourvocab.com/
  21. baran01

    Test your Vocabulary

    English Vocabulary in Use Elementary Level Test Take the English Vocabulary in Use Elementary test to see if this level is right for you http://www.cambridge...entaryIndex.htm
  22. در اینجا من تعدادی از کلمات سوالی پر کاربرد در زبان آلمانی را برای شما آورده‌ام. کی؟ چه کسی؟ Wer چی؟ چه چیزی؟ Was vas چرا؟ Warum کی؟ چه وقتی؟ Wann van کجا؟ Wo :vo چطور؟ چگونه؟ Wie :vi چه کسی را؟ (acc.) Wen ve:n به چه کسی؟ (dat.) Wem ve:m از چه جهت؟ Wieso :vi'zo از کجا؟ Woher به کجا؟ Wohin vo'hɪn کدام؟ Welch- vεlç
  23. بله صد در صد همینم هست مگر شما غیر از این رو تجربه کردید ؟