aida.movahednia ارسال شده در 17 اردیبهشت، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، 1392 ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان این بس نباشد خود تو را کگه شوی از خار من گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من گفتم منم در دام تو چون گم شوم بیجام تو بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من واکنش ها : گلی، Unknown، mozhgan و 5 نفر دیگر 8 لینک به دیدگاه
salwa ارسال شده در 18 اردیبهشت، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اردیبهشت، 1392 گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من واکنش ها : Misagh 1 لینک به دیدگاه
mozhgan ارسال شده در 19 اردیبهشت، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، 1392 ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من واکنش ها : Misagh 1 لینک به دیدگاه
sorena_64 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، 1392 زیبا بود . ممنون . لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 28 اردیبهشت، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، 1392 زیبا و عالی لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری