گلی ارسال شده در 24 اردیبهشت، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اردیبهشت، 1392 دود می خیزد ز خلوتگاه من. کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن. کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر. خویش را از ساحل افکندم در آب، لیک از ژرفای دریا بی خبر. بر تن دیوارها طرح شکست. کس دگر رنگی در این سامان ندید. چشم میدوزد خیال روز و شب از درون دل به تصویر امید. تا بدین منزل نهادم پای را از درای کاروان بگسسته ام. گرچه می سوزم از این آتش به جان ، لیک بر این سوختن دل بسته ام. تیرگی پا می کشد از بام ها : صبح می خندد به راه شهر من. دود می خیزد هنوز از خلوتم. با درون سوخته دارم سخن. "سهراب" واکنش ها : amini1988، samane98، sorena_64 و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
samane98 ارسال شده در 28 اردیبهشت، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، 1392 زیبا بود مرسی @};- لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری