بخش های کوتاه از شعرهایی که دوست داریم...


اردیبهشت مهمان

ارسال های توصیه شده

اردیبهشت مهمان

اکنون که ارغوان به تو نفروخت گل فروش

پیراهنی به رنگ گل ارغوان بپوش

 

از یاد بردن غم عالم میسر است

اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش

 

کوشش چه می کنی که از این سنگ بگذری

کوهی است پشت سنگ ، از این بیش تر مکوش

 

چون نی نفس کشیدن ما ناله کردن است

در شور نیز ناله ی ما می رسد به گوش

 

آتش بزن به سینه ی آتش گرفته ام

آتش گرفته را مگر آتش کند خموش

 

فاضل نظری

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 142
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پست های محبوب

اردیبهشت مهمان

سلام بر دوستان خوب انجمن، همون طور که در قسمت مشاعره پیشنهاد داده بودم ، بخش های کوتاه از شعر هایی که دوست داریم و به نظرمون قشنگ هستند را برای هم بنویسیم اینجوری متن های قشنگ بیشتری از هم یاد میگیریم سلامت و خوشبخت باشید

اردیبهشت مهمان

باید امشب بروم بوی هجرت می آید باید امشب چمدانی را که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند یک نفر باز صدا زد سهراب کفش هایم کو...   سهرای سپهری- صدای پای آب

vasta

من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ... من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می

تصاویر ارسال شده

 

عشق قشنگ است ولی …

بچه ها عشق قشنــگ است ولـی

سهم عاشق دل تنــگ است ولـی

بین معشـــوقه و عاشــــق گه گـاه

زندگی صحنه ی جنــگ است ولـی

دل معشـــــوقه و عاشـــــق با هـم

مثل آیینـــــه و سنــــگ است ولـی

با سیــــاهی و سفیــــــدی ترکیـب

عشق یعنی که دو رنگ است ولی

درد بسیــــار شکســــت عشقـــی

بدتـــــــر از زخم پلنــــگ است ولـی

دوستــــــانم همه تان می دانیــــــد

عشق بی زور تفنـــــگ اسـت ولـی

خودمـــــــانیم بـــــــــدون عشقــــی

کـــــــار دنیا همه لنــــگ است ولـی

بچه ها بـا همــــه ی ایـــــن اوصــاف

بخـــــدا عشق قشنــــگ است ولی

سجاد صادقی

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

سوگند به موی تو که از کوی تو رفتیم

از کوی تو آشفته تر از موی تو رفتیم

بگذار بمانند حریفان همه چون ریگ

ما آب روانیم که از جوی تو رفتیم

وصل تو به آن منت جانکاه نیرزید

تا دوزخ هجر تو ز مینوی تو رفتیم

چون آن سخن تلخ که ناگاه شبی رفت

از آن لب شیرین سخنگوی تو، رفتیم

ای عود! شبی ما و تو را سوخت به بزمی

هنگام سحر، حیف که چون بوی تو رفتیم!

زین بیش نماندیم که آزار تو باشیم:

چون عاشقی و دوستی از خوی تو رفتیم

این راه خم اندر خم چون موی سیه را

بی پرتو آن چهره ی دلجوی تو رفتیم...

گفتیم که رفتیم، کجا؟ آه! چو خطی

در دایره از سوی تو تا سوی تو رفتیم

"سیمین بهبهانی"

لینک به دیدگاه

دست ناشسته ای که می شوید،بی بهانه،گناه یک گل سرخ

باز هم زهر چشم می گیرد،از زلال نگاه یک گل سرخ

قطره قطره تمام لطف تنش،می شود آب وباز می سوزد

سبز اندیشه های روشن باغ،در هیاهوی آه یک گل سرخ

مگر از یاد باغبان رفته ست لحظه رویش و جوانه زدن؟

لحظه ای را که قد کشید،شکفت،خنده گاه گاه یک گل سرخ؟!

این گلاب،ناب نه،که خون دل است،حاصل انتظار یک زن که

می کشد تا بهار سر برسد،گل بریزد به راه یک گل سرخ!

دخل عطار شهر پر شده از،پول خون های سرخ و می گوید:

من گناهی نکرده ام!این هست،حاصل اشتباه یک گل سرخ!

از شقایق سؤال پرسیدم:این سیاهی قلب تو از چیست؟

گفت:از بس که گریه کردم بر،روزگار سیاه یک گل سرخ!

لینک به دیدگاه

سیاوش در سیاوش، تهمت و تحقیر و بدنامی

اگر آتش نباشد، وای بر این بد سرانجامی

سؤال مکر کیکاووس و بی تدبیری رستم

جوابش می شود، سهراب در سهراب ناکامی

اگر نسل درفش کاویان و کاوه پابرجاست

چرا ضحاک در ضحاک خون آشامی و خامی؟؟؟؟

چرا تهمینه در تهمینه ،داغ و انتظار و غم؟

چرا زنجیر در زنجیر، زندان، درد، ناکامی؟

چرا دم می زنند از قاف و پرواز و خدا وقتی

دل سیمرغ شد پابند عشق دانه ای دامی؟

پیاله در پیاله، خون دل، شد قسمت رستم

ولی اسطوره در اسطوره، شد سهراب او نامی

نماند از قصه فرهاد شیرین عقل خوش باور

به جز پرویز در پرویز، خودبینی و خودکامی!

سیاوش در سیاوش، دل به آتش می زنم، شاید

بسوزانم، اساس بد سرانجامی و بدنامی

لینک به دیدگاه

به هرکسی که می رسی ، می گوید :

آدم فقط یکبار عاشق می شود ..

دروغ است …

تو باور نکن …

مثلاً خود من ، هرروز ، دوباره ، عاشقت می شوم …

لینک به دیدگاه

دیشب باران قرار با پنجره داشت

 

روبوسی آبـــدار با پنجره داشت

 

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

 

چک چک،چک چک،چکار با پنجره داشت؟

لینک به دیدگاه

آه اگر آزادی سرودی می خواند

 

کوچک

 

همچون گلوگاه پرنده ای

 

هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند

 

سالیان بسیاری نمی بایست

 

دریافتی را

 

که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ...

لینک به دیدگاه

دستها را باز در شبـــهای ســـرد


 


هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد


 


مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها


 


می رسد ته مانده ی بشقابــــها


 


سر به لاک خویش بردیم ای دریغ


 


نان به نرخ روز خوردیم ای دریــــغ


 


ای کــــه می آید صدای گــریه ات


 


نیمه شـــبها از پس دیوارهـــــا


 


گــــیر خواهد کــــرد روزی روزیت


 


در گلـــوی مــال مـردم خوارهـــا


 


 


 


 


 


 


28510681720802707604.jpg

لینک به دیدگاه

با اینکه در زمانه ی بیداد می توان

سر را به چاه صبر فرو برد و داد زد

 

یا می توان که سیلی فریاد خویش را

با کینه ای گداخته بر گوش باد زد

 

گاهی نمی توان به خدا حرف درد را

با خود نگاه داشت و روز معاد زد

لینک به دیدگاه

دلتنگ کودکي ام...
روزهايي که همبازي سنجاقک هاي شيشه اي بودم 
و همکلام با ماهي هاي قرمز حوض...
روزهايي که هنوز لبخند جايش را به اشک نداده بود..
و تنهايي برايم يک واژه ناشناخته بود!
روزهايي که عشق معناي پاک تري داشت،
محبت بي بهانه بود و بهار شادي هنوز از راه نرسيده خزان زده نمي شد
!!!

لینک به دیدگاه

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

و تماشای تو زیباست اگر بگذارند

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

دل درنایی من اینهمه بیهوده مگرد

خانه دوست همین جاست اگر بگذارند

سند عقل مشاع است اگر بگذارند

عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند

غضب آلوده نگاهم میکنید ای مردم

دل من مال شماهاست اگر بگذارند

لینک به دیدگاه

زندگی کلا خیلی سخت شده........اینا هم داره کلیشه میشه ما ک اینهمه برا دوستا بودیم الان تنهاییم @};- @};- @};-

وقتی نوجوون بودیم و سرزنده و شاد هیچ چیز نمی تونست خنده رواز لبامون برداره مامانم با یه غم عجیبی بهمون نگاه می کردو لبخند می زد و ما هرگز متوجه معنای این غم نمیشدیم چون هنوز نمی دونستیم که زندگی چقدر می تونه سخت باشه تا اینکه بزرگ شدیم و این سختی رو با تمام وجود لمس کردیم

.

.

.

زندگی همیشه سخت بوده و همیشه سخت خواهد بود اما این اصلا به این معنا نیس که زندگی نمی تونه شیرین و شاد باشه :)))

لینک به دیدگاه

زندگی کلا خیلی سخت شده........اینا هم داره کلیشه میشه ما ک اینهمه برا دوستا بودیم الان تنهاییم @};- @};- @};-

وقتی نوجوون بودیم و سرزنده و شاد هیچ چیز نمی تونست خنده رواز لبامون برداره مامانم با یه غم عجیبی بهمون نگاه می کردو لبخند می زد و ما هرگز متوجه معنای این غم نمیشدیم چون هنوز نمی دونستیم که زندگی چقدر می تونه سخت باشه تا اینکه بزرگ شدیم و این سختی رو با تمام وجود لمس کردیم

.

.

.

زندگی همیشه سخت بوده و همیشه سخت خواهد بود اما این اصلا به این معنا نیس که زندگی نمی تونه شیرین و شاد باشه :)))

لینک به دیدگاه

یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد

طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
یادمان باشد ازامروزجفایی نکنیم
گرکه درخویش شکستیم صدایی نکنیم
خودبسازیم به هردرد که ازدوست رسد
بهربهبود ولی فکردوایی نکنیم
جای پرداخت به خودبردگران اندیشیم
شکوه ازغیرخطاهست خطایی نکنیم
وبه هنگام عبادت سرسجاده ی عشق
جزبرای دل محبوب دعایی نکنیم
یاورخویش بدانیم خدایاران را
جزبه یاران خدادوست وفایی نکنیم
گله هرگزنبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم وشفایی نکنیم
یادمان باشداگرشاخه گلی راچیدیم
وقت پرپرشدنش سازونوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
دوستداری نبود بندگی غیر خدا
بی سبب بندگی غیرخدایی نکنیم
مهربانی صفت بارزعشاق خداست
یادمان باشد ازینکار ابایی نکنیم
ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟
یاد من هست، طلب عشق ز هر کس نکنم
گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد
دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک
این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار
به تو ای عشق ، تو

یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد

طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
یادمان باشد ازامروزجفایی نکنیم
گرکه درخویش شکستیم صدایی نکنیم
خودبسازیم به هردرد که ازدوست رسد
بهربهبود ولی فکردوایی نکنیم
جای پرداخت به خودبردگران اندیشیم
شکوه ازغیرخطاهست خطایی نکنیم
وبه هنگام عبادت سرسجاده ی عشق
جزبرای دل محبوب دعایی نکنیم
یاورخویش بدانیم خدایاران را
جزبه یاران خدادوست وفایی نکنیم
گله هرگزنبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم وشفایی نکنیم
یادمان باشداگرشاخه گلی راچیدیم
وقت پرپرشدنش سازونوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
دوستداری نبود بندگی غیر خدا
بی سبب بندگی غیرخدایی نکنیم
مهربانی صفت بارزعشاق خداست
یادمان باشد ازینکار ابایی نکنیم
ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟
یاد من هست، طلب عشق ز هر کس نکنم
گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد
دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک
این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار
به تو ای عشق ، تو ای یار ، به تو ای بهر نیاز
یاد من هست که د یگر دل من تنها نیست
یاد من هست که دیگر دل تو مال من است
یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک
یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز
یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم

هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم

 

ای یار ، به تو ای بهر نیاز
یاد من هست که د یگر دل من تنها نیست
یاد من هست که دیگر دل تو مال من است
یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک
یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز
یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم

هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم

لینک به دیدگاه
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا

بنشینید به باغی و مرا یاد کنید

عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود

بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید

یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان

چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید

هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس

برده در باغ و یاد منش  آزاد کنید

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک

فکر ویران شدن خانه  صیاد کنید

 

"ملک‌الشعرای بهار"

ویرایش شده توسط سیروان
لینک به دیدگاه
عزیزان موسم جوش بهــاره

چمن پر سبزه صحرا لاله زاره  

 

دمی فرصت غنیمت دان درین فصل

که دنیـــــای دنی بی اعتباره

 

"بابا طاهر"

ویرایش شده توسط سیروان
لینک به دیدگاه
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

 

فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

 

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم:

 

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟

 

آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟

 

پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

 

نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت:

 

این اشک دیده من و خون دل شماست

 

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

 

این گرگ سالهاست که با گله آشناست

 

"پروین اعتصامی"

ویرایش شده توسط سیروان
لینک به دیدگاه

یکی پرسیداز ان مجنون پر غم


که رمزی بازگوی از خلق عالم


چنین گفتا که خلق این خرابه


همه هستند کالوی قرابه


سزد گر از جهان بسیار گویی


که خوش وقتیست کز وی راز جویی


سزد گر سینه پر اتش شوی زو


که در وقت گرستن خوش شوی زو


برو خوشی عالم سر فرو پوش


سخن در پرده دل دار خاموش


بشادی از تو گر یک دم بر اید


پی یک شادیت صد غم دراید


وصالی بی فراقی قسم کس نیست


که گل بی خار و شکر بی مگس نیست


جهان بی وفا نوری ندارد


دمی بی ماتمی سوری ندارد


اگر سیمیت بخشند سنگ باشد


وگر عذریت خواهد لنگ باشد


هزاران حرف ناکامی بخوانیم


که تا در عمر خود کامی برانیم


اگر کامیست در کام بلاییست


وگر گنجیست زیر اژدهاییست


نمیدانم کسی را بی غمی من


که تا دستی درو مالم دمی من


چو هست و نیز می اید غم و بار


نه و نیزم همی اید غم کار


اگر تو لقمه ای خواهی بشادی


محالست این که از ادم بزادی


چو او را گندمی بی صد بلانیست


تراهم لقمه بی غم روا نیست


برو تن در غم بار گران ده 


بسی جان کن چو جان خواهند جان ده


چه خیزد از تو ای فتاده در دام


صبوری کن صبوری و بیارام


 


عطار


لینک به دیدگاه

به آنهایی که دوستشان دارید ،

بی بهانه بگویید : دوستت دارم ...
بگویید در این دنیای شلوغ ،
سنجاقشان کرده اید به دلتان ...
بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان ،
کوتاه تر از عمر شکوفه هاست ...
شما بگویید ، حتی اگر نشنوند ... !
لینک به دیدگاه

خداوندا دلی دریا به من ده


در او عشقی نهنگ آسا به من ده


*


حریفان را بس آمد قطره ای چند


بگردان جام و آن دریا به من ده


*


نگارا نقش دیگر باید آراست


یکی آن کلک نقش آرا به من ده


*


ز مجنونان دشت آشنایی


منم امروز، آن لیلا به من ده


*


به چشم آهوان دشت غربت


که سوز سینه ی نی ها به من ده


*


تن آسایان بلایش بر نتابند


بلی من گفتم، آن بالا به من ده


*


چو بادریادلان افتی، قدح چیست


به جام آسمان دریا به من ده


*


گدایان همت شاهانه دارند


تو آن بی زیور زیبا به من ده


*


غم دنیا چه سنجد با دل من


از آن غم های بی دنیا به من ده


*


چه دل تنگ اند این آیینه رویان


دلی در سینه بی سیما به من ده


*


به جان سایه و دیدار خورشید


که صبری در شب یلدا به من ده


لینک به دیدگاه

آواز عاشقانه ما در گلو شکست

حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

 

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه دل ما در گلو شکست

 

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

 

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد

ای وای، های های عزا در گلو شکست

 

آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود

خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

 

"بادا" مباد گشت و "مباد" به باد رفت

"آیا" ز یاد رفت و "چرا" در گلو شکست

 

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند

نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

 

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

بغضم امن نداد و خدا... در گلو شکست

 

قیصر امین پور

 

ویرایش شده توسط Mansure
لینک به دیدگاه

ای  طبیب زخمهای بی علاج
ای قرار بی قراری ها بیا
کس نمی فهمد زبانِ زخم را
ای دوای زخم کاری ها بیا !

کفش های اتشینت در بغل
باز می دانم که در خوابم هنوز
تاول دستم نشان دست توست
بی قرار وگیج و  بی تابم هنوز !
من درختِ شعر نابت میشوم
سایه سارِ واژه وارسته ات
فال می گیرم خیالِ خویش را
در نگاهِ بیقرار و خسته ات !

قایق دریای ذهنت می شوم
تا کران بی کران هر نورد
گو به خشم آید همه امواج ها
جان سپر می سازم از بهر نبرد !

ویرایش شده توسط Rojin
لینک به دیدگاه

پایــــیز آمـــــد، در میان درختی ، لانه کرده کبـــــــــوتر، از تراوش باران
می گریزد.
خورشــید از غــم، با تمام غرورش پشت ابر سیاهی، عاشقــانه به گریه
می نشیند.
من با قلبی، به سپیدی روز،
با امید بهاران، می روم به گلستان هـمچو عطــر اقاقی، لا به لای درختان
می نشینم.
باشد روزی، به ندای بهـــــــاران، روی دامن صحــــــــــــــرا، لاله روید
شعــــر هستی، بر لبانم جــــاری، پر توانم آری، می روم در کـــــوه و
دشت و صحرا
ره پیمــــــای قله ها هستم من، راه خود در طــــــــــوفان، د ر کنار یاران
می نوردم.
در کوهستان، یا کویر تشنه، یا که در جنگلها،
رهنوردی، شاد و، پر امیدم
دارم امـــــــید، که دهـــــــد، سختی کوهستان، بر روان و جانم
پاکیِ این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی برسد، شعـــر هستی بر لب،
جان نهـاده بر کف، راه انسانها را در نوردم
شــــعر هستی، بودن و کوشیدن، رفــــتن و پیـــوستن
از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه خـــــــلق است.

 

اینم لینک آهنگ.پیشنهاد میکنم ترانه هم حتما گوش کنید .من که خیلی دوست دارم . امیدوارم شما هم لذت ببرید.

http://www.aparat.com/v/o3cRy

لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.