بخش های کوتاه از شعرهایی که دوست داریم...


اردیبهشت مهمان

ارسال های توصیه شده

بچه ها مرسی خیلی عالی بود همه شعرایی که گذاشتین

خیلی کیف کردم

همه رو خوندم

اینم تقدیم به همه دوستان

 

 

 

هیچکس جز تو نخواهد امد

هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید

شعله روشن این خانه تو باید باشی

هیچکس چون تو نخواهد تابید

سرو آزاده این باغ تو باید باشی

هیچکس چون تو نخواهد رویید

چشمه جاری این دشت تو باید باشی

هیچکس چون تو نخواهد جوشید

باز کن پنجره صبح امده است

در این خانه رخوت بگشای

باز هم منتظری؟

.........

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 142
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پست های محبوب

اردیبهشت مهمان

سلام بر دوستان خوب انجمن، همون طور که در قسمت مشاعره پیشنهاد داده بودم ، بخش های کوتاه از شعر هایی که دوست داریم و به نظرمون قشنگ هستند را برای هم بنویسیم اینجوری متن های قشنگ بیشتری از هم یاد میگیریم سلامت و خوشبخت باشید

اردیبهشت مهمان

باید امشب بروم بوی هجرت می آید باید امشب چمدانی را که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند یک نفر باز صدا زد سهراب کفش هایم کو...   سهرای سپهری- صدای پای آب

vasta

من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ... من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می

تصاویر ارسال شده

اردیبهشت مهمان

بچه ها مرسی خیلی عالی بود همه شعرایی که گذاشتین

خیلی کیف کردم

همه رو خوندم

اینم تقدیم به همه دوستان

 

 

 

هیچکس جز تو نخواهد امد

هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید

شعله روشن این خانه تو باید باشی

هیچکس چون تو نخواهد تابید

سرو آزاده این باغ تو باید باشی

هیچکس چون تو نخواهد رویید

چشمه جاری این دشت تو باید باشی

هیچکس چون تو نخواهد جوشید

باز کن پنجره صبح امده است

در این خانه رخوت بگشای

باز هم منتظری؟

.........

 

ممنون آیدای عزیز ، باز هم برامون شعر بنویس ، منتظریم.

لینک به دیدگاه

تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت

خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

 

شبی در پیچ زلف ِ موج موجت تماشا کن

نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت

 

مزن تیر خطا ! آرام بنشین و مگیر از خود

تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

 

همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت

به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت

 

به مرگی آسمانی فکر کن ! محکم قدم بردار

به حلق آویز؛ داری را که از دست تو خواهد رفت

لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان

تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت

خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

 

شبی در پیچ زلف ِ موج موجت تماشا کن

نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت

 

مزن تیر خطا ! آرام بنشین و مگیر از خود

تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

 

همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت

به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت

 

به مرگی آسمانی فکر کن ! محکم قدم بردار

به حلق آویز؛ داری را که از دست تو خواهد رفت

همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت

به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت

لینک به دیدگاه

بگشایییییییییییییی بغللللللل باران........... بگشای بغللللل باران

من امده امممممممممم بر سر ایوان

قلاب کنممممم دستم بر گردنت ای باران

اغوش بکن باززززز...... خواهم که شوم ناززز

خواهم که نفس تازه کنمممم بوسه بچینمم ز لبانت

خواهممممم که نوازش کنمت شانه کشم بر سر مویت

خواهممممم که در اغوش تو اشکی بچکانم

خواهممممم که سرا÷ای تو را بوسه بکارم

اغوش بکن باززززززز خواهم که شوم نازززز

بگذارررر در امیزممم با عطر خوشت باران

بگذار نفس گیرم از جام خوشت باران

بگذار طراوت را در سینه پژمرده

بگذارررر شوم تازه در نزد تو ای باران

اغوش بکن باز.... خواهم که شوم ناززز

@};- @};-

لینک به دیدگاه

این شعر دقیقاً بوی اومدن بهار رو داره :

 

 

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،

شاخه های شسته، باران خورده، پاک

آسمان آبی و ابر سپید ،

برگ های سبز بید،

عطر نرگس، رقص باد،

نغمه ی شوق پرستو های شاد،

خلوت گرم کبوترهای مست...

نرم نرمک می رسد اینک بهار،

خوش به حال روزگار !

 

خوش به حال چشمه ها و دشت ها،

خوش به حال دانه ها و سبزه ها،

خوش به حال غنچه های نیمه باز،

خوش به حال دختر میخک - که می خندد به ناز-

خوش به حال جام لبریز از شراب،

خوش به حال آفتاب.

 

اي دل من ، گرچه - در اين روزگار -

جامه ی رنگین نمی پوشی به کام،

باده ی رنگین نمی نوشی ز جام ،

نُقل و سبزه در میان سفره نیست،

جامت - از آن می که می باید – تهی است؛

 

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم !

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب !

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.

 

گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ؛

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!

لینک به دیدگاه

سير، يك روز طعنه زد به پياز

 

كه تو مسكين، چقدر بد بويي

گفت ، از عيب خويش بي خبري

زان ره از خلق ، عيب مي جويي

گفتن از زشت رويي دگران

نشود باعث نكو رويي

تو گمان مي كني که شاخ گُلي

به صف سرو و لاله مي رويي

يا كه همبوي مُشك تاتاري

يا ز ازهار باغ مينويي

خويشتن ، بي سبب بزرگ مكن

تو هم از ساكنان اين كويي

ره ما ، گر كج است و ناهموار

تو خود ، اين ره چگونه مي پويي

در خود ، آن به كه نيكتر نگري

اول ، آن به كه عيب خود گويي

ما زبونيم و شوخ جامه و پست

تو چرا شوخ تن نمي شويي

لینک به دیدگاه

سير، يك روز طعنه زد به پياز

 

 

كه تو مسكين، چقدر بد بويي

 

گفت ، از عيب خويش بي خبري

 

زان ره از خلق ، عيب مي جويي

 

گفتن از زشت رويي دگران

 

نشود باعث نكو رويي

 

تو گمان مي كني که شاخ گُلي

 

به صف سرو و لاله مي رويي

 

يا كه همبوي مُشك تاتاري

 

يا ز ازهار باغ مينويي

 

خويشتن ، بي سبب بزرگ مكن

 

تو هم از ساكنان اين كويي

 

ره ما ، گر كج است و ناهموار

 

تو خود ، اين ره چگونه مي پويي

 

در خود ، آن به كه نيكتر نگري

 

اول ، آن به كه عيب خود گويي

 

ما زبونيم و شوخ جامه و پست

 

تو چرا شوخ تن نمي شويي

 

 

شعر خیلی قشنگی بود @};- @};- @};- با مفهوم

لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان

تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت

خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

 

شبی در پیچ زلف ِ موج موجت تماشا کن

نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت

 

مزن تیر خطا ! آرام بنشین و مگیر از خود

تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

 

همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت

به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت

 

به مرگی آسمانی فکر کن ! محکم قدم بردار

به حلق آویز؛ داری را که از دست تو خواهد رفت

 

این شعر خیلی زیبا ست ، هر بار که میخونمش برام با مفهوم تر میشه تک تک بیت هاش، این شعر از کیه ؟

لینک به دیدگاه

قیامت قامتی قامت قیــــــــــــــــــــــــامت قیامت می کند این قد و قامــــــــــــــــت

 

مؤذن گر ببیند قامـــــــــــــــــــــــتت را به قد قامت بمانـــــــــد تا قیامـــــــــت

لینک به دیدگاه

یک قسمتی از شعر لطف حق پروین اعتصامی رو خیلی دوست دارم. به سادگی داستان عقوبت نمرود را در چند بیت گفته

 

 

 

خواست تا لاف خداوندی زند

 

برج و باروی خدا را بشکند

 

 

رای بد زد، گشت پست و تیره رای

 

سرکشی کرد و فکندیمش ز پای

 

 

پشه‌ای را حکم فرمودم که خیز

 

خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز

 

 

تا نماند باد عجبش در دماغ

 

تیرگی را نام نگذارد چراغ

لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان

نوشته ی گلی خانوم در پست : محبت بی منت

 

ساده بگویم....

نگاه....

زاده ی علاقه است

اگر دوچشم روشن عشق به تو نگاه کند...

دیگر تو از آن خود نیستی...

لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان

بگذار سر به سینه ی من

تا که بشنوی

اهنگ اشتیاق دلی درمند را

شای که بیش از این

نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من

تا بگویمت

اندوه چیست

عشق کدام است

غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

ویرایش شده توسط اردیبهشت
لینک به دیدگاه

می رود یک به یک از دست سحرها افسوس

می رود یک به یک از دست گوهرها افسوس

دوست دارم به سما پر بزنم اما حیف

به سراغم نمی آیند که پرها افسوس

چند سالیست که دیگر بصرم گریان نیست

خشک خشک است دگر اشک بصرها افسوس

از بلا دور شود هر که کند یاد خدا

شهرمان گشته پر از چشم نظرها افسوس!!!

بهر نابودی بت های درونم ای کاش

داشتم بر کف خود تیر و تبرها افسوس

راه پر پیچ و خم و راه بلد می خواهم

به زمین می خورم از بین گذرها افسوس

روزه ی من تهی است و سپر نفسم نیست

دیگر از کار فتادست سپرها افسوس

سفرۀ رنگی افطار برای رب نیست

خواستم تا که کنم جلب نظرها افسوس

عارفانِ رهِ معشوق شهیدان هستند

که خریدند به جان جمله خطرها افسوس

آن جوانان خدایی همگی رفتند و

داغشان ماند به دل های پدرها افسوس

عمدتا داغ پسر بهر پدر سنگین است

داغ اولاد کند پاره جگرها افسوس

لینک به دیدگاه

می رود یک به یک از دست سحرها افسوس

می رود یک به یک از دست گوهرها افسوس

دوست دارم به سما پر بزنم اما حیف

به سراغم نمی آیند که پرها افسوس

چند سالیست که دیگر بصرم گریان نیست

خشک خشک است دگر اشک بصرها افسوس

از بلا دور شود هر که کند یاد خدا

شهرمان گشته پر از چشم نظرها افسوس!!!

بهر نابودی بت های درونم ای کاش

داشتم بر کف خود تیر و تبرها افسوس

راه پر پیچ و خم و راه بلد می خواهم

به زمین می خورم از بین گذرها افسوس

روزه ی من تهی است و سپر نفسم نیست

دیگر از کار فتادست سپرها افسوس

سفرۀ رنگی افطار برای رب نیست

خواستم تا که کنم جلب نظرها افسوس

عارفانِ رهِ معشوق شهیدان هستند

که خریدند به جان جمله خطرها افسوس

آن جوانان خدایی همگی رفتند و

داغشان ماند به دل های پدرها افسوس

عمدتا داغ پسر بهر پدر سنگین است

داغ اولاد کند پاره جگرها افسوس

عالی بود مارال @};- @};- @};- @};-
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

حرف‌های ما هنوز ناتمام !

 

تا نگاه می‌کنی

 

وقت رفتن است...

 

باز هم همان حکایت همیشگی...

 

پیش از آن‌که با خبر شوی

 

لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود...

 

آی !

 

ای دریغ و حسرت همیشگی

 

" ناگهان "

چقدر زود ،

دیر می‌شود!

 

 

 

تقویم چهار فصل دلم را ورق زدم

 

آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟؟؟

 

 

 

فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند!

 

نفرین و آفرین و دعا

 

در گلو شکست...

 

تا آمدم که " با تو " خدا حافظی کنم

 

بغضم امان نداد و خدا ، در گلو شکست...

لینک به دیدگاه

دل‌ من

 

محکمه‌ ایست

 

که به من می‌گوید

 

همه را دوست بدار

 

به همه خوبی‌ کن

 

و اگر

 

بد دیدی

 

دل‌ به دریای محبت بزن و بخشش کن…

 

 

 

از ناسپاسی هایشان مرنج

 

و در شاد کردن دلهایشان بکوش

 

که این روح توست

 

که با " مهربانی " آرام میگیرد...

خوبی دلیل جاودانگی تـــــــو خواهد شد...

لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان

دیدی ای مه ، که ناگه

رمیدی و رفتی

پیوند الفت بریدی و رفتی

هر چه خواری ، به یاری کشیدم و دیدم

دامن ز دستم کشیدی و رفتی

بس ناله ها کردم

به امیدی

که رحم آیی

به فریاد من ای گل

فریاد از دل تو ... کز جفا ...فریاد ما نشنیدی و رفتی

جانا گرچه بردی از یادم

جان در کوی عاشقی دادم

زپا فکندی ، به سر دویدم

گوهر فشاندم

بر اشک من خندیدی و رفتی

...

@};- @};- @};-

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

دلم گرفته

دلم عجیب گرفته است

و هیچ چیز،

نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،

نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست

نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند

و فکر می کنم

که این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده خواهد شد. @};-

لینک به دیدگاه

از دوست داشتن نه

از دوست داشته شدن زیاد، گاهی می ترسم ..

از درماندگی احساس خویش

برای جبران مهربانی های مشروط، می ترسم..

از وابستگی دل های ناشکیب

برای لحظه های تلخ و ناگزیر وارهیدن می ترسم..

از دلبستگی های سخت پر از نیاز ،

و از دل کندن های آسان روزهای بی نیازی، می ترسم ..

از دلتنگی های همیشگی خودم نه

از دلتنگی های گاه و بی گاه دیگران، همیشه می ترسم..

من عشق را ، دوست داشتن را ..

بی توقع ، بی بهانه ، بی ترحم ، بی ترس ، دوست تر می دارم ...

@};-

لینک به دیدگاه

نمی‌داند دل تنها میان جمع هم تنهاست

مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست

 

تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من

خودش از گریه‌ام فهمید مدت‌هاست مدت‌هاست

 

به جای دیدن روی تو در "خود" خیره‌ایم ای عشق!

اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست

 

جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار

اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست

 

من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل

تحمل می‌کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست

 

در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی

اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست

لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان

از دوست داشته شدن زیاد گاهی می ترسم

 

 

 

ممنون گلی جان ، خیلی ... قشنک بود این قسمتش @};-

ویرایش شده توسط اردیبهشت
لینک به دیدگاه

ساعتو جلو کشیدن

وقت غم خوردن نداریم

ما که تو زمزمه هامون

هی به داد هم رسیدیم

یکی یادمون بیاره

کی به داد هم رسیدیم

تو هجوم این همه حرف

هر جوابی یه سقوطه

تو بگو هر چی که میخوای

من که سنگم سکوته ...

لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.