aida.movahednia ارسال شده در 20 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، 1392 بچه ها مرسی خیلی عالی بود همه شعرایی که گذاشتین خیلی کیف کردم همه رو خوندم اینم تقدیم به همه دوستان هیچکس جز تو نخواهد امد هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید شعله روشن این خانه تو باید باشی هیچکس چون تو نخواهد تابید سرو آزاده این باغ تو باید باشی هیچکس چون تو نخواهد رویید چشمه جاری این دشت تو باید باشی هیچکس چون تو نخواهد جوشید باز کن پنجره صبح امده است در این خانه رخوت بگشای باز هم منتظری؟ ......... لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 21 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، 1392 بچه ها مرسی خیلی عالی بود همه شعرایی که گذاشتین خیلی کیف کردم همه رو خوندم اینم تقدیم به همه دوستان هیچکس جز تو نخواهد امد هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید شعله روشن این خانه تو باید باشی هیچکس چون تو نخواهد تابید سرو آزاده این باغ تو باید باشی هیچکس چون تو نخواهد رویید چشمه جاری این دشت تو باید باشی هیچکس چون تو نخواهد جوشید باز کن پنجره صبح امده است در این خانه رخوت بگشای باز هم منتظری؟ ......... ممنون آیدای عزیز ، باز هم برامون شعر بنویس ، منتظریم. واکنش ها : vasta و samira0190 2 لینک به دیدگاه
MOSLEM ارسال شده در 21 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، 1392 تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت شبی در پیچ زلف ِ موج موجت تماشا کن نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت مزن تیر خطا ! آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت به مرگی آسمانی فکر کن ! محکم قدم بردار به حلق آویز؛ داری را که از دست تو خواهد رفت واکنش ها : hirad، vasta و whisper sky 3 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 21 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، 1392 تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت شبی در پیچ زلف ِ موج موجت تماشا کن نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت مزن تیر خطا ! آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت به مرگی آسمانی فکر کن ! محکم قدم بردار به حلق آویز؛ داری را که از دست تو خواهد رفت همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت واکنش ها : samira0190 و vasta 2 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 21 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، 1392 بگشایییییییییییییی بغللللللل باران........... بگشای بغللللل باران من امده امممممممممم بر سر ایوان قلاب کنممممم دستم بر گردنت ای باران اغوش بکن باززززز...... خواهم که شوم ناززز خواهم که نفس تازه کنمممم بوسه بچینمم ز لبانت خواهممممم که نوازش کنمت شانه کشم بر سر مویت خواهممممم که در اغوش تو اشکی بچکانم خواهممممم که سرا÷ای تو را بوسه بکارم اغوش بکن باززززززز خواهم که شوم نازززز بگذارررر در امیزممم با عطر خوشت باران بگذار نفس گیرم از جام خوشت باران بگذار طراوت را در سینه پژمرده بگذارررر شوم تازه در نزد تو ای باران اغوش بکن باز.... خواهم که شوم ناززز واکنش ها : hirad، Unknown، whisper sky و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
aida.movahednia ارسال شده در 25 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 این شعر دقیقاً بوی اومدن بهار رو داره : بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید ، برگ های سبز بید، عطر نرگس، رقص باد، نغمه ی شوق پرستو های شاد، خلوت گرم کبوترهای مست... نرم نرمک می رسد اینک بهار، خوش به حال روزگار ! خوش به حال چشمه ها و دشت ها، خوش به حال دانه ها و سبزه ها، خوش به حال غنچه های نیمه باز، خوش به حال دختر میخک - که می خندد به ناز- خوش به حال جام لبریز از شراب، خوش به حال آفتاب. اي دل من ، گرچه - در اين روزگار - جامه ی رنگین نمی پوشی به کام، باده ی رنگین نمی نوشی ز جام ، نُقل و سبزه در میان سفره نیست، جامت - از آن می که می باید – تهی است؛ ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ! ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ! ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار. گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ؛ هفت رنگش می شود هفتاد رنگ! واکنش ها : vasta، hirad، whisper sky و 2 نفر دیگر 5 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 25 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 این شعر دقیقاً بوی اومدن بهار رو داره : گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ؛ هفت رنگش می شود هفتاد رنگ! زیبا بود واکنش ها : samira0190 و vasta 2 لینک به دیدگاه
vasta ارسال شده در 27 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، 1392 سير، يك روز طعنه زد به پياز كه تو مسكين، چقدر بد بويي گفت ، از عيب خويش بي خبري زان ره از خلق ، عيب مي جويي گفتن از زشت رويي دگران نشود باعث نكو رويي تو گمان مي كني که شاخ گُلي به صف سرو و لاله مي رويي يا كه همبوي مُشك تاتاري يا ز ازهار باغ مينويي خويشتن ، بي سبب بزرگ مكن تو هم از ساكنان اين كويي ره ما ، گر كج است و ناهموار تو خود ، اين ره چگونه مي پويي در خود ، آن به كه نيكتر نگري اول ، آن به كه عيب خود گويي ما زبونيم و شوخ جامه و پست تو چرا شوخ تن نمي شويي واکنش ها : whisper sky، Unknown و hirad 3 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 27 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، 1392 سير، يك روز طعنه زد به پياز كه تو مسكين، چقدر بد بويي گفت ، از عيب خويش بي خبري زان ره از خلق ، عيب مي جويي گفتن از زشت رويي دگران نشود باعث نكو رويي تو گمان مي كني که شاخ گُلي به صف سرو و لاله مي رويي يا كه همبوي مُشك تاتاري يا ز ازهار باغ مينويي خويشتن ، بي سبب بزرگ مكن تو هم از ساكنان اين كويي ره ما ، گر كج است و ناهموار تو خود ، اين ره چگونه مي پويي در خود ، آن به كه نيكتر نگري اول ، آن به كه عيب خود گويي ما زبونيم و شوخ جامه و پست تو چرا شوخ تن نمي شويي شعر خیلی قشنگی بود @};- با مفهوم واکنش ها : vasta و whisper sky 2 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 28 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، 1392 تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت شبی در پیچ زلف ِ موج موجت تماشا کن نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت مزن تیر خطا ! آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت به مرگی آسمانی فکر کن ! محکم قدم بردار به حلق آویز؛ داری را که از دست تو خواهد رفت این شعر خیلی زیبا ست ، هر بار که میخونمش برام با مفهوم تر میشه تک تک بیت هاش، این شعر از کیه ؟ واکنش ها : samira0190، hirad و sarfraz3 3 لینک به دیدگاه
rz171 ارسال شده در 28 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، 1392 قیامت قامتی قامت قیــــــــــــــــــــــــامت قیامت می کند این قد و قامــــــــــــــــت مؤذن گر ببیند قامـــــــــــــــــــــــتت را به قد قامت بمانـــــــــد تا قیامـــــــــت واکنش ها : tmb_91، hirad، sarfraz3 و 2 نفر دیگر 5 لینک به دیدگاه
ترانه ارسال شده در 28 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، 1392 یک قسمتی از شعر لطف حق پروین اعتصامی رو خیلی دوست دارم. به سادگی داستان عقوبت نمرود را در چند بیت گفته خواست تا لاف خداوندی زند برج و باروی خدا را بشکند رای بد زد، گشت پست و تیره رای سرکشی کرد و فکندیمش ز پای پشهای را حکم فرمودم که خیز خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز تا نماند باد عجبش در دماغ تیرگی را نام نگذارد چراغ واکنش ها : مارال، Heidari، ashk و 4 نفر دیگر 7 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 30 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، 1392 نوشته ی گلی خانوم در پست : محبت بی منت ساده بگویم.... نگاه.... زاده ی علاقه است اگر دوچشم روشن عشق به تو نگاه کند... دیگر تو از آن خود نیستی... واکنش ها : hirad، Heidari، rz171 و 2 نفر دیگر 5 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 5 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، 1392 (ویرایش شده) بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی اهنگ اشتیاق دلی درمند را شای که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست عشق کدام است غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از آشیان جداست ویرایش شده 5 مرداد، 1392 توسط اردیبهشت واکنش ها : sarfraz3، ashk، hirad و 2 نفر دیگر 5 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 8 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، 1392 می رود یک به یک از دست سحرها افسوس می رود یک به یک از دست گوهرها افسوس دوست دارم به سما پر بزنم اما حیف به سراغم نمی آیند که پرها افسوس چند سالیست که دیگر بصرم گریان نیست خشک خشک است دگر اشک بصرها افسوس از بلا دور شود هر که کند یاد خدا شهرمان گشته پر از چشم نظرها افسوس!!! بهر نابودی بت های درونم ای کاش داشتم بر کف خود تیر و تبرها افسوس راه پر پیچ و خم و راه بلد می خواهم به زمین می خورم از بین گذرها افسوس روزه ی من تهی است و سپر نفسم نیست دیگر از کار فتادست سپرها افسوس سفرۀ رنگی افطار برای رب نیست خواستم تا که کنم جلب نظرها افسوس عارفانِ رهِ معشوق شهیدان هستند که خریدند به جان جمله خطرها افسوس آن جوانان خدایی همگی رفتند و داغشان ماند به دل های پدرها افسوس عمدتا داغ پسر بهر پدر سنگین است داغ اولاد کند پاره جگرها افسوس واکنش ها : ashk، rz171، sarfraz3 و 2 نفر دیگر 5 لینک به دیدگاه
MOSLEM ارسال شده در 8 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، 1392 می رود یک به یک از دست سحرها افسوس می رود یک به یک از دست گوهرها افسوس دوست دارم به سما پر بزنم اما حیف به سراغم نمی آیند که پرها افسوس چند سالیست که دیگر بصرم گریان نیست خشک خشک است دگر اشک بصرها افسوس از بلا دور شود هر که کند یاد خدا شهرمان گشته پر از چشم نظرها افسوس!!! بهر نابودی بت های درونم ای کاش داشتم بر کف خود تیر و تبرها افسوس راه پر پیچ و خم و راه بلد می خواهم به زمین می خورم از بین گذرها افسوس روزه ی من تهی است و سپر نفسم نیست دیگر از کار فتادست سپرها افسوس سفرۀ رنگی افطار برای رب نیست خواستم تا که کنم جلب نظرها افسوس عارفانِ رهِ معشوق شهیدان هستند که خریدند به جان جمله خطرها افسوس آن جوانان خدایی همگی رفتند و داغشان ماند به دل های پدرها افسوس عمدتا داغ پسر بهر پدر سنگین است داغ اولاد کند پاره جگرها افسوس عالی بود مارال @};- @};- واکنش ها : مارال و hirad 2 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 16 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، 1392 حرفهای ما هنوز ناتمام ! تا نگاه میکنی وقت رفتن است... باز هم همان حکایت همیشگی... پیش از آنکه با خبر شوی لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود... آی ! ای دریغ و حسرت همیشگی " ناگهان " چقدر زود ، دیر میشود! تقویم چهار فصل دلم را ورق زدم آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟؟؟ فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند! نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست... تا آمدم که " با تو " خدا حافظی کنم بغضم امان نداد و خدا ، در گلو شکست... واکنش ها : Heidari، hirad، مارال و 4 نفر دیگر 7 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 16 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، 1392 دل من محکمه ایست که به من میگوید همه را دوست بدار به همه خوبی کن و اگر بد دیدی دل به دریای محبت بزن و بخشش کن… از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش که این روح توست که با " مهربانی " آرام میگیرد... خوبی دلیل جاودانگی تـــــــو خواهد شد... واکنش ها : مارال، ashk، whisper sky و 4 نفر دیگر 7 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 18 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، 1392 دیدی ای مه ، که ناگه رمیدی و رفتی پیوند الفت بریدی و رفتی هر چه خواری ، به یاری کشیدم و دیدم دامن ز دستم کشیدی و رفتی بس ناله ها کردم به امیدی که رحم آیی به فریاد من ای گل فریاد از دل تو ... کز جفا ...فریاد ما نشنیدی و رفتی جانا گرچه بردی از یادم جان در کوی عاشقی دادم زپا فکندی ، به سر دویدم گوهر فشاندم بر اشک من خندیدی و رفتی ... @};- واکنش ها : مارال، sarfraz3، Unknown و 3 نفر دیگر 6 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 27 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، 1392 دلم گرفته دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز، نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش، نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد. واکنش ها : Unknown، tmb_91، rz171 و 2 نفر دیگر 5 لینک به دیدگاه
گلی ارسال شده در 1 شهریور، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، 1392 از دوست داشتن نه از دوست داشته شدن زیاد، گاهی می ترسم .. از درماندگی احساس خویش برای جبران مهربانی های مشروط، می ترسم.. از وابستگی دل های ناشکیب برای لحظه های تلخ و ناگزیر وارهیدن می ترسم.. از دلبستگی های سخت پر از نیاز ، و از دل کندن های آسان روزهای بی نیازی، می ترسم .. از دلتنگی های همیشگی خودم نه از دلتنگی های گاه و بی گاه دیگران، همیشه می ترسم.. من عشق را ، دوست داشتن را .. بی توقع ، بی بهانه ، بی ترحم ، بی ترس ، دوست تر می دارم ... واکنش ها : ashk، Unknown، hirad و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
منصوره ارسال شده در 1 شهریور، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، 1392 نمیداند دل تنها میان جمع هم تنهاست مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من خودش از گریهام فهمید مدتهاست مدتهاست به جای دیدن روی تو در "خود" خیرهایم ای عشق! اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل تحمل میکنم هر چند جانکاه است و جانفرساست در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست واکنش ها : sarfraz3، Unknown، مارال و 3 نفر دیگر 6 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 3 شهریور، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، 1392 (ویرایش شده) از دوست داشته شدن زیاد گاهی می ترسم ممنون گلی جان ، خیلی ... قشنک بود این قسمتش ویرایش شده 3 شهریور، 1392 توسط اردیبهشت واکنش ها : haneye، hirad، rz171 و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
sarfraz3 ارسال شده در 3 شهریور، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، 1392 ساعتو جلو کشیدن وقت غم خوردن نداریم ما که تو زمزمه هامون هی به داد هم رسیدیم یکی یادمون بیاره کی به داد هم رسیدیم تو هجوم این همه حرف هر جوابی یه سقوطه تو بگو هر چی که میخوای من که سنگم سکوته ... واکنش ها : tmb_91، hirad، مارال و 3 نفر دیگر 6 لینک به دیدگاه
mohamad654 ارسال شده در 3 شهریور، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، 1392 واکنش ها : مارال و hirad 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری