mariya ارسال شده در 1 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، 1392 شنیدید میگن عاشق شدن آسونه اما عاشق موندن هنره.... به خاطر همینه که میگن عشق واقعی ادامه داره...... بدون اینکه بفهمی پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد.درراه با یک ماشین تصادف کرد وآسیب دید .عابرانی که رد می شدند به سرعت اورابه اولین درمانگاه رساندند . پرستاران ابتدا زخم های پیرمردرا پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد.پیرمرد غمگین شدوگفت عجله دارم نیازی به عکسبرداری نیست .پرستاران ازاو دلیلش را پرسیدند. پیرمرد گفت:زنم در خانه سالمندان است, هر صبح آنجا می روم و صبحانه رابا او می خورم . نمی خواهم دیر شود! پرستاری به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم .پیرمرد با اندوه گفت : خیلی متاسفم , او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمیشناسد ! پرستار با حیرت گفت : وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید , چرا هرروز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید ؟ پیرمرد با صدایی گرفته گفت : اگر او مرا نمی شناسد، من که میدانم او چه کسی است واکنش ها : vasta، samane98، خدمتی و 3 نفر دیگر 6 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 1 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، 1392 @};- واکنش ها : mariya 1 لینک به دیدگاه
vasta ارسال شده در 1 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، 1392 @};- :x مرسی عالی واکنش ها : mariya 1 لینک به دیدگاه
samane98 ارسال شده در 1 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، 1392 واکنش ها : mariya و vasta 2 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 1 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، 1392 اگر او مرا نمی شناسد، من که میدانم او چه کسی است... ممنون ماریا جان ، زیبا بود واکنش ها : mariya 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری