مارال ارسال شده در 18 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، 1392 حتما عزیزم ، اما الان وقت نمیشه ، یه خورده طولانیه ، عصر یا شب برات مینویسمش ممنونمممممممممممممممممممم واکنش ها : Unknown 1 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 18 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، 1392 هرگز نمی پرسم هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری ؟ من جای پاسخ بر نگاهت خیره می مانم تو در نگاه من چه می خوانی نمی دانم اما به جای من تو پاسخ می دهی : آری ما هر دو می دانیم چشم زبان پنهان و پیدا راز گویانند و آنها که دل با یکدگر دارند حرف ضمیر دوست را ناگفته می دانند ننوشته می خوانند من دوست دارم را پیوسته در چشم تو می خوانم نا گفته می دانم من آنچه را احساس باید کرد یا از نگاه دوست باید خواند هرگز نمی پرسم هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟ قلب من وچشم تو می گوید به من آری خیلی قشنگ بودددددددددددددددددددددد مرسی واکنش ها : Unknown 1 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 18 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، 1392 بهترین لحظه های روزوشبم لحظه های شکفتن سحراست که سیاهی شکسته پابه گریز روشنایی گشوده بال وپراست @};- لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 18 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، 1392 من نمی گویم درین عالم گرم پو،تابنده،هستی بخش چون خورشید باش تاتوانی پاک،روشن مثل باران،مثل مروارید باش خیلی زیباستتتتتت تا توانی پاکککک روشن مثل باران مثل مروارید باش واکنش ها : Unknown و raminbidaki 2 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 18 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، 1392 حتما عزیزم ، اما الان وقت نمیشه ، یه خورده طولانیه ، عصر یا شب برات مینویسمش ممنون اردیبهشت عزیزم میشه ازت خواهش کنم بیشتر از این شعر بنویسی......... نم نم باران بهار است و خاکچون دل من تشنه ی این نم نم استاز دل خود ظلمت این عهد را هرچه در این چشمه بشویی کم است مست ز میخانه ی نرگس نسیم میگذردتازه وترگلفشانمن همه جا همره اویم که هست همسفر و همقدمی گل نشان...باز مرا باران از من گرفتباز مرا نرگس از من ربودهمههمه ی ثانیه ها را شکستپنجره ی خاطره ها را گشود...مادرکم شادروان چون نسیم شیفته ی نرگس شیراز بود مادر و نرگس دو نسیم لطیفدر چمن خانه به پرواز بود نیست عجب گر نفس نرگسماین همه جادویی و جان پرور استبویی از این آیت خوبی در اوست راست بگویم نفس مادر است... مارال عزیزم حالم خیلی خوش نیست ، نتونستم کامل کامل برات بمویسم ، فقط خواستم بد قولی نکرده باشم ببخشید اگه غلط املایی توش بود. واکنش ها : Unknown، مارال و zohre 3 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 19 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، 1392 [/size][/color] نم نم باران بهار است و خاک چون دل من تشنه ی این نم نم است از دل خود ظلمت این عهد را هرچه در این چشمه بشویی کم است مست ز میخانه ی نرگس نسیم میگذرد تازه وتر گلفشان من همه جا همره اویم که هست همسفر و همقدمی گل نشان ... باز مرا باران از من گرفت باز مرا نرگس از من ربود همههمه ی ثانیه ها را شکست پنجره ی خاطره ها را گشود ... مادرکم شادروان چون نسیم شیفته ی نرگس شیراز بود مادر و نرگس دو نسیم لطیف در چمن خانه به پرواز بود نیست عجب گر نفس نرگسم این همه جادویی و جان پرور است بویی از این آیت خوبی در اوست راست بگویم نفس مادر است... مارال عزیزم حالم خیلی خوش نیست ، نتونستم کامل کامل برات بمویسم ، فقط خواستم بد قولی نکرده باشم ببخشید اگه غلط املایی توش بود.ی دنیااااااااا ممنونم از شعر زیبات اردیبهشت عزیزم چراا چی شده خانومی؟؟؟ ایشالاااااا زود خوب میشی @};- لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 19 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، 1392 واکنش ها : مارال، zohre و Heidari 3 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 19 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، 1392 دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین سینه را ساختی از عشقش سرشارترین آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین واکنش ها : مارال، Heidari و zohre 3 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 19 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، 1392 بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق آزار این رمیده سر در کمند را بگذار سر به سینه من تا بگویمت اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمری است در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام خواهم که جاودانه بنالم به دامنت شاید که جاودانه بمانی کنار من ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت تو آسمان آبی آرام و روشنی من چون کبوتری که پرم در هوای تو یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم با اشک شرم خویش بریزم به پای تو بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب بیمار خنده های توام بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب این اهنگ یا بهتر بگم شعر رو استاد علیرضا قربانی خوندن که از لینک زیر قابل دانلود هست http://www.4shared.com/get/SmNO7wMT/alireza_ghorbani_-_eshtiagh_-_.html واکنش ها : Heidari، zohre و مارال 3 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 19 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، 1392 بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است بگذار تا سپيده بخندد به روي ما بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه" حسرت خورد ز روشني آرزوي ما *** بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم *** بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست بنشين و جاودانه به آزار من مكوش يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست *** بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي شايد نماند فرصت ديدار ديگري آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟ *** بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!... *** واکنش ها : Heidari، Unknown و zohre 3 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 19 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، 1392 (ویرایش شده) میدونم همه از این شعر یه خاطره ای داریم : تقدیم به همه ی دوستانم بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم ساعتي بر لب آن جوي نشستيم تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ يادم آيد : تو به من گفتي : از اين عشق حذر كن! لحظه اي چند بر اين آب نظر كن آب ، آئينه عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است باش فردا ، كه دلت با دگران است! تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن! با تو گفتم : "حذر از عشق؟ ندانم! سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم! روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم" باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...! اشكي ازشاخه فرو ريخت مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت! اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد، يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم پاي در دامن اندوه كشيدم نگسستم ، نرميدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم نكني ديگر از آن كوچه گذر هم! بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم امضا : اردیبهشت ویرایش شده 19 تیر، 1392 توسط اردیبهشت واکنش ها : koorooshkabir، Unknown، مارال و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 19 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، 1392 @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- واکنش ها : Unknown 1 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 19 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، 1392 من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي گشتم ! *** دو كبوتر در اوج، بال در بال گذر مي كردند . دو صنوبر در باغ، سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلي مي خواندند . مرغ دريائي، با جفت خود، از ساحل دور رو نهادند به دروازه نور ... چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق، در سرا پرده دل غنچه اي مي پرورد، - هديه اي مي آورد - برگ هايش كم كم باز شدند ! برگ ها باز شدند : ـ « ... يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش ! با شكوفائي خورشيد و ، گل افشاني لبخند تو، آراستمش ! واکنش ها : Heidari، samane98، zomorod و 2 نفر دیگر 5 لینک به دیدگاه
salwa ارسال شده در 19 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، 1392 http://uplod.ir/ophq9q66zxhb/mahtab_for_u.pptx.htm واکنش ها : Unknown، koorooshkabir، مارال و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 19 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، 1392 http://uplod.ir/ophq..._for_u.pptx.htm ممنون زیبا بود @};- واکنش ها : مارال و salwa 2 لینک به دیدگاه
Heidari ارسال شده در 20 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، 1392 میدونم همه از این شعر یه خاطره ای داریم : تقدیم به همه ی دوستانم بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم ساعتي بر لب آن جوي نشستيم تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ يادم آيد : تو به من گفتي : از اين عشق حذر كن! لحظه اي چند بر اين آب نظر كن آب ، آئينه عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است باش فردا ، كه دلت با دگران است! تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن! با تو گفتم : "حذر از عشق؟ ندانم! سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم! روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم" باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...! اشكي ازشاخه فرو ريخت مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت! اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد، يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم پاي در دامن اندوه كشيدم نگسستم ، نرميدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم نكني ديگر از آن كوچه گذر هم! بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم امضا : اردیبهشت بی تو من زنده نمانمبی تو طوفان زده دشت جنونمصید افتاده به تورمتو چه سان می گذری غافل از اندوه درونمبی من از کوچه گذر کردی و رفتیبی من از شهر سفر کردی و رفتیقطره اشکی درخشید به چشمان سیاهمتا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهمتا در خانه ببستمدگر از پای نشستمگوییا زلزله آمدگوییا خانه فروریخت سر منبی تو من در همه شهر غریبمبی تو کس نشنود از این دل بشکسته صداییبرنخیزد دگر از مرغک پربسته نواییتو همه بود و نبودیتو همه شعر و سرودیچه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزمگر بمیرم ز غم دل با تو هرگز نستیزممن و یک لحظه جدایی نتوانم نتوانمبی تو من زنده نمانم هما میر افشار در پاسخ به شعر کوچه فریدون مشیری البته قابل قیاس با شعر کوچه نیست واکنش ها : مارال، raminbidaki، Unknown و 3 نفر دیگر 6 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 20 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، 1392 [/center] بی تو من زنده نمانم بی تو طوفان زده دشت جنونم صید افتاده به تورم تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطره اشکی درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم تا در خانه ببستم دگر از پای نشستم گوییا زلزله آمد گوییا خانه فروریخت سر من بی تو من در همه شهر غریبم بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی تو همه بود و نبودی تو همه شعر و سرودی چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم گر بمیرم ز غم دل با تو هرگز نستیزم من و یک لحظه جدایی نتوانم نتوانم بی تو من زنده نمانم هما میر افشار در پاسخ به شعر کوچه فریدون مشیری البته قابل قیاس با شعر کوچه نیست ممنون صبا جان ، تا حالا این شعر رو نخونده بودم ، قشنگ بود واکنش ها : مارال، sarfraz3 و Heidari 3 لینک به دیدگاه
Heidari ارسال شده در 20 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، 1392 (ویرایش شده) من يقين دارم كه برگ ، كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ، فارغ است از ياد مرگ ! آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ، گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ، مي تواند يافت لطف : «هر چه باداباد را » ویرایش شده 20 تیر، 1392 توسط صبا واکنش ها : hajar shahmoradi، مارال، zohre و 3 نفر دیگر 6 لینک به دیدگاه
Heidari ارسال شده در 20 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، 1392 ممنون صبا جان ، تا حالا این شعر رو نخونده بودم ، قشنگ بود خواهش می کنم اردیبهشت عزیز واکنش ها : مارال 1 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 20 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، 1392 من يقين دارم كه برگ ، كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ، فارغ است از ياد مرگ ! آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ، گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ، مي تواند يافت لطف : «هر چه باداباد را » @};- واکنش ها : Heidari 1 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 21 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، 1392 پوزش گفته بود پیش از اینها: دوستی ماند به گل دوستان را هر سخن، هرکار، بذر افشاندن است در ضمیر یکدگر باغ گل رویاندن است گفته بودم: آب و خورشید و نسیمش مهر هست باغبانش، رنج تا گل بردمد گفته بودم گر به بار آید درست زندگی را چون بهشت تازه، عطرافشان و گلباران کند گفته بودم، لیک، با من کس نگفت خاک را از یاد بردیخاک را لاجرم یک عمر سوزاندی دریغ بذرهای آرزویی پاک را آب و خورشید و نسیم و مهر را زانچه میبایست افزون داشتم شوربختی بین که با آن شوق و رنج « در زمین شوره سنبل» کاشتم - گل؟ چه جای گل، گیاهی برنخاست در پی صد بار بذرافشانیام باغ من، اینک بیابان است و بس وندر آن من مانده با حیرانیام پوزشم را میپذیری، بیگمان عشق با این اشکها، بیگانه نیست دوستی بذریست، اما هر دلی در خور پروردن این دانه نیست. این شعررررر در جواب اولین شعری که اینجا نوشتم یعنی شعر دوستی.......... واکنش ها : Unknown، sarfraz3، خدمتی و 2 نفر دیگر 5 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 23 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، 1392 @};- @};- واکنش ها : Unknown 1 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 25 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، 1392 بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است بگذار تا سپيده بخندد به روي ما بنشين، ببين كه دختر خورشيد ،صبحگاه حسرت خورد ز روشني آرزوي ما بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست بنشين و جاودانه به آزار من مكوش يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست بنشين، مرو، حكايت وقت دگر مگوي شايد نماند فرصت ديدار ديگري آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است واکنش ها : zohre، Heidari و Unknown 3 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 26 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، 1392 (ویرایش شده) تنها ميان جمع آن که آيد ز دست دل به امان و آنکه آيد ز دست جان به ستوه گاه , سر مينهد به سينه ي دشت گاه , رو ميکند به دامن کوه تا زند در پناه تنهائي , دست در دامن شکيبائي غافل از اين بود که تنهايي , سر نهادن به کوه و صحرا نيست با طبيعت نشستنش هوس است ! چون نکو بنگرند تنها نيست اي دل من بسان شمع بسوز ! باز , (( تنها ميان جمع )) , بسوز ! ویرایش شده 26 تیر، 1392 توسط aManofDetail واکنش ها : Heidari، zohre و مارال 3 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 26 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، 1392 (ویرایش شده) آواره نيمه شب بود و غمي تازه نفس , ره خوابم زد و ماندم بيدار . ريخت از پرتو لرزنده ي شمع سايه ي دسته گلي بر ديوار . همه گل بود ولي روح نداشت سايه اي مضطرب و لرزان بود چهره اي سرد و غم انگيز و سياه گوئيا مرده ي سرگردان بود ! شمع , خاموش شد از تندي باد , اثر از سايه به ديوار نماند ! کس نپرسيد کجا رفت , که بود , که دمي چند در اينجا گذراند ! اين منم خسته درين کلبه تنگ جسم درمانده ام از روح جداست من اگر سايه ي خويشم , يا رب , روح آواره ي من کيست , کجاست ؟ ویرایش شده 26 تیر، 1392 توسط aManofDetail واکنش ها : مارال، zohre، Heidari و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری