لطفاااا دوست داران فریدون مشیری بخواننددد......


ارسال های توصیه شده

حتما عزیزم ، اما الان وقت نمیشه ، یه خورده طولانیه ، عصر یا شب برات مینویسمش

ممنونمممممممممممممممممممم @};- :)]]

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 92
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پست های محبوب

مارال

دوستای عزیزززز تصمیم گرفتمممم مشاعره ای از اشعار زیبای فریدون مشیری داشته باشیم خوشحال میشم اشعاری از این عزیز بنویسیمممم و لذت ببریم........                     دل من دیر زمانیستتتت که میپندارددد دوستی نیز گلیستتت عین نیلوفر و نازززز... ساقه ی ترد و ظریفی داردددد......... بی گمان سنگدل است انکه روا میداردد جان این ساقه ی نازک را دانسته بیازارد!!!   در زمینی که ضمیر من و توست..... از نخستین دیدارررر هر سخن هر رفتار.... دانه هاییست که می افشانیم........ برگ و باریست که میرو

raminbidaki

روزهایی که بی تومی گذرد گرچه بایادتوست ثانیه هاش آرزوبازمی کشد فریاد درکنارتومی گذشت ای کاش

raminbidaki

دستم به هرستاره که می خواست می رسید نه ازفرازبام که ازپای بوته ها می شد ترادرآینه هرستاره دید دربی کران دشت درنیمه های شب جزمن که باخیال تومی گشتم جزمن که درکنارتومی سوختم غریب تنها ستاره بودکه می سوخت تنها نسیم بود که می گشت

هرگز نمی پرسم

هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری ؟

من جای پاسخ بر نگاهت خیره می مانم

تو در نگاه من چه می خوانی نمی دانم

اما به جای من تو پاسخ می دهی : آری

 

ما هر دو می دانیم

چشم زبان پنهان و پیدا راز گویانند

و آنها که دل با یکدگر دارند

حرف ضمیر دوست را ناگفته می دانند

ننوشته می خوانند

من دوست دارم را

پیوسته در چشم تو می خوانم

نا گفته می دانم

من آنچه را احساس باید کرد

یا از نگاه دوست باید خواند

هرگز نمی پرسم

هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟

قلب من وچشم تو می گوید به من آری

خیلی قشنگ بودددددددددددددددددددددد مرسی :)]] @};-

لینک به دیدگاه

من نمی گویم درین عالم گرم پو،تابنده،هستی بخش چون خورشید باش

تاتوانی پاک،روشن مثل باران،مثل مروارید باش

خیلی زیباستتتتتت تا توانی پاکککک روشن مثل باران مثل مروارید باش @};-

لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان

حتما عزیزم ، اما الان وقت نمیشه ، یه خورده طولانیه ، عصر یا شب برات مینویسمش

ممنون اردیبهشت عزیزم میشه ازت خواهش کنم بیشتر از این شعر بنویسی......... :)]] @};-

 

 

نم نم باران بهار است و خاک

چون دل من تشنه ی این نم نم است

از دل خود ظلمت این عهد را هرچه در این چشمه بشویی کم است

مست ز میخانه ی نرگس نسیم

میگذرد

تازه وتر

گلفشان

من همه جا همره اویم که هست

همسفر و همقدمی گل نشان

...

باز مرا باران از من گرفت

باز مرا نرگس از من ربود

همههمه ی ثانیه ها را شکست

پنجره ی خاطره ها را گشود

...

مادرکم شادروان چون نسیم

شیفته ی نرگس شیراز بود

مادر و نرگس دو نسیم لطیف

در چمن خانه به پرواز بود

 

نیست عجب گر نفس نرگسم

این همه جادویی و جان پرور است

بویی از این آیت خوبی در اوست

راست بگویم نفس مادر است...

 

مارال عزیزم حالم خیلی خوش نیست ، نتونستم کامل کامل برات بمویسم ، فقط خواستم بد قولی نکرده باشم

ببخشید اگه غلط املایی توش بود.

لینک به دیدگاه

[/size][/color]

 

نم نم باران بهار است و خاک

چون دل من تشنه ی این نم نم است

از دل خود ظلمت این عهد را هرچه در این چشمه بشویی کم است

مست ز میخانه ی نرگس نسیم

میگذرد

تازه وتر

گلفشان

من همه جا همره اویم که هست

همسفر و همقدمی گل نشان

...

باز مرا باران از من گرفت

باز مرا نرگس از من ربود

همههمه ی ثانیه ها را شکست

پنجره ی خاطره ها را گشود

...

مادرکم شادروان چون نسیم

شیفته ی نرگس شیراز بود

مادر و نرگس دو نسیم لطیف

در چمن خانه به پرواز بود

 

نیست عجب گر نفس نرگسم

این همه جادویی و جان پرور است

بویی از این آیت خوبی در اوست

راست بگویم نفس مادر است...

 

مارال عزیزم حالم خیلی خوش نیست ، نتونستم کامل کامل برات بمویسم ، فقط خواستم بد قولی نکرده باشم

ببخشید اگه غلط املایی توش بود.ی دنیااااااااا ممنونم از شعر زیبات اردیبهشت عزیزم چراا چی شده خانومی؟؟؟ ایشالاااااا زود خوب میشی

@};- @};- @};- @};- @};-

لینک به دیدگاه

دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین

سینه را ساختی از

عشقش سرشارترین

آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین

چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین

لینک به دیدگاه

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده سر در کمند را

بگذار سر به سینه

من تا بگویمت

اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمری است در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان

آبی آرام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب

بیمار خنده های توام بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

این اهنگ یا بهتر بگم شعر رو استاد علیرضا قربانی خوندن که از لینک زیر قابل دانلود هست

لینک به دیدگاه

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

بگذار تا سپيده بخندد به روي ما

بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه"

حسرت خورد ز روشني آرزوي ما

***

بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم

بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم

***

بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه

خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست

بنشين و جاودانه به آزار من مكوش

يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست

***

بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي

شايد نماند فرصت ديدار ديگري

آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست

غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟

***

بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين

امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است

جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز

بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...

***

لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان

میدونم همه از این شعر یه خاطره ای داریم :

تقدیم به همه ی دوستانم

 

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

 

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد

 

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

يادم آيد : تو به من گفتي :

از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

 

با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

 

اشكي ازشاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نكني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

 

امضا : اردیبهشت

@};-

ویرایش شده توسط اردیبهشت
لینک به دیدگاه

من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي گشتم !

***

دو كبوتر در اوج،

بال در بال گذر مي كردند .

دو صنوبر در باغ،

سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلي مي خواندند .

مرغ دريائي، با جفت خود، از ساحل دور

رو نهادند به دروازه نور ...

چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق،

در سرا پرده دل

غنچه اي مي پرورد،

- هديه اي مي آورد -

برگ هايش كم كم باز شدند !

برگ ها باز شدند :

ـ « ... يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش !

با شكوفائي خورشيد و ،

گل افشاني لبخند تو،

آراستمش !

لینک به دیدگاه

میدونم همه از این شعر یه خاطره ای داریم :

تقدیم به همه ی دوستانم

 

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

 

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد

 

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

يادم آيد : تو به من گفتي :

از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

 

با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

 

اشكي ازشاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نكني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

 

امضا : اردیبهشت

@};-

 

بی تو من زنده نمانم

بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده به تورم

تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره اشکی درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم

تا در خانه ببستم

دگر از پای نشستم

گوییا زلزله آمد

گوییا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من

که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل با تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم

 

هما میر افشار در پاسخ به شعر کوچه فریدون مشیری

 

البته قابل قیاس با شعر کوچه نیست

لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان

[/center]

 

بی تو من زنده نمانم

بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده به تورم

تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره اشکی درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم

تا در خانه ببستم

دگر از پای نشستم

گوییا زلزله آمد

گوییا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من

که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل با تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم

 

هما میر افشار در پاسخ به شعر کوچه فریدون مشیری

 

البته قابل قیاس با شعر کوچه نیست

ممنون صبا جان ، تا حالا این شعر رو نخونده بودم ، قشنگ بود

لینک به دیدگاه

51ddbe74cc2f6_FallingLeavesButton.gif

من يقين دارم كه برگ ،

 

كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ،

 

فارغ است از ياد مرگ !

 

 

آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ،

 

گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ،

 

مي تواند يافت لطف :

 

«هر چه باداباد را »

ویرایش شده توسط صبا
لینک به دیدگاه

ممنون صبا جان ، تا حالا این شعر رو نخونده بودم ، قشنگ بود

 

خواهش می کنم اردیبهشت عزیز @};-

لینک به دیدگاه

51ddbe74cc2f6_FallingLeavesButton.gif

من يقين دارم كه برگ ،

 

كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ،

 

فارغ است از ياد مرگ !

 

 

آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ،

 

گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ،

 

مي تواند يافت لطف :

 

«هر چه باداباد را »

@};- @};- @};-

لینک به دیدگاه

پوزش

 

گفته بود پیش از این‌ها: دوستی ماند به گل

دوستان را هر سخن، هرکار، بذر افشاندن است

در ضمیر یکدگر

باغ گل رویاندن است

 

گفته بودم: آب و خورشید و نسیمش مهر هست

باغبانش، رنج تا گل بردمد

گفته بودم گر به بار آید درست

زندگی را چون بهشت

تازه، عطرافشان و گل‌باران کند

 

گفته بودم، لیک، با من کس نگفت

خاک را از یاد بردی
خاک را

لاجرم یک عمر سوزاندی دریغ

بذرهای آرزویی پاک را

 

آب و خورشید و نسیم و مهر را

زانچه می‌بایست افزون داشتم

شوربختی بین که با آن شوق و رنج

« در زمین شوره سنبل» کاشتم

- گل؟

چه جای گل، گیاهی برنخاست

در پی صد بار بذرافشانی‌ام

باغ من، اینک بیابان است و بس

وندر آن من مانده با حیرانی‌ام

 

پوزشم را می‌پذیری،

بی‌گمان

عشق با این اشک‌ها، بیگانه نیست

دوستی بذری‌ست، اما هر دلی

در خور پروردن این دانه نیست.

:(]]این شعررررر در جواب اولین شعری که اینجا نوشتم یعنی شعر دوستی..........

لینک به دیدگاه

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

 

بگذار تا سپيده بخندد به روي ما

 

بنشين، ببين كه دختر خورشيد ،صبحگاه

 

حسرت خورد ز روشني آرزوي ما

 

بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم

 

بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم

 

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

 

بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم

 

بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه

 

خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست

 

بنشين و جاودانه به آزار من مكوش

 

يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست

 

بنشين، مرو، حكايت وقت دگر مگوي

 

شايد نماند فرصت ديدار ديگري

 

 

 

آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست

 

غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري

 

بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين

 

امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است

لینک به دیدگاه

 

آن که آيد ز دست دل به امان

 

 

و آنکه آيد ز دست جان به ستوه

 

 

گاه , سر مينهد به سينه ي دشت

 

 

گاه , رو ميکند به دامن کوه

 

تا زند در پناه تنهائي ,

 

دست در دامن شکيبائي

 

غافل از اين بود که تنهايي ,

 

 

سر نهادن به کوه و صحرا نيست

 

 

با طبيعت نشستنش هوس است !

 

 

چون نکو بنگرند تنها نيست

 

 

اي دل من بسان شمع بسوز !

 

 

باز , (( تنها ميان جمع )) , بسوز !

ویرایش شده توسط aManofDetail
لینک به دیدگاه

آواره

 

 

نيمه شب بود و غمي تازه نفس ,

 

ره خوابم زد و ماندم بيدار .

 

ريخت از پرتو لرزنده ي شمع

سايه ي دسته گلي بر ديوار .

 

 

 

همه گل بود ولي روح نداشت

 

سايه اي مضطرب و لرزان بود

 

چهره اي سرد و غم انگيز و سياه

 

گوئيا مرده ي سرگردان بود !

 

 

 

شمع , خاموش شد از تندي باد ,

 

اثر از سايه به ديوار نماند !

 

کس نپرسيد کجا رفت , که بود ,

 

که دمي چند در اينجا گذراند !

 

 

 

اين منم خسته درين کلبه تنگ

 

جسم درمانده ام از روح جداست

 

من اگر سايه ي خويشم , يا رب ,

 

روح آواره ي من کيست , کجاست ؟

ویرایش شده توسط aManofDetail
لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.