Unknown ارسال شده در 26 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، 1392 ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق ، که نامی خوش تر از اینت ندانم . وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری ، به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم . تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی ، تو شیرینی ، که شور هستی از تست . شراب جام خورشیدی ، که جان را نشاط از تو ، غم از تو ، مستی از تست . به آسانی ، مرا از من ربودی درون کوره ی غم آزمودی دلت آخر به سرگردانیم سوخت نگاهم را به زیبایی گشودی بسی گفتند: « دل از عشق برگیر ! که : نیرنگ است و افسون است و جادوست !» ولی ما دل به او بستیم و دیدیم که این زهر است ، اما ! ...نوشداروست ! چه غم دارم که این زهر تب آلود ، تنم را در جدایی می گدازد از آن شادم که در هنگامة درد ؛ غمی شیرین دلم را می نوازد . اگر مرگم به نامردی نگیرد ؛ مرا مهرِ تو در دل جاودانی است . وگر عمرم به ناکامی سرآید ؛ ترا دارم که: مرگم زندگانی است . واکنش ها : مارال، Heidari و zohre 3 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 26 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، 1392 ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق ، که نامی خوش تر از اینت ندانم . وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری ، به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم . تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی ، تو شیرینی ، که شور هستی از تست . شراب جام خورشیدی ، که جان را نشاط از تو ، غم از تو ، مستی از تست . به آسانی ، مرا از من ربودی درون کوره ی غم آزمودی دلت آخر به سرگردانیم سوخت نگاهم را به زیبایی گشودی بسی گفتند: « دل از عشق برگیر ! که : نیرنگ است و افسون است و جادوست !» ولی ما دل به او بستیم و دیدیم که این زهر است ، اما ! ...نوشداروست ! چه غم دارم که این زهر تب آلود ، تنم را در جدایی می گدازد از آن شادم که در هنگامة درد ؛ غمی شیرین دلم را می نوازد . اگر مرگم به نامردی نگیرد ؛ مرا مهرِ تو در دل جاودانی است . وگر عمرم به ناکامی سرآید ؛ ترا دارم که: مرگم زندگانی است . بمیرید بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چو میرید.... همه روح پذیرید واکنش ها : Unknown، مارال و Heidari 3 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 27 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، 1392 بهاررر میرسددد اماااااا ز گل نشانش نیست..................... نسییم رقص گل فشانش نیست!!!! دلم به گریه ی خونین ابر میسوز.............................که باغ خنده به گلبرگ ارغوانش نیستتت چمن بهشت کلاغان و بلبلان خاموش.............بهار نیست به باغی که باغبانش نیستتتتت چه دل گرفته هوایی چه پا فشرده شبییییی...................که یک ستاره لرزان در اسمانش نیستتتتتت! کبوتری که در این اسمان گشاید بال........دگر امید رسیدن به اشیانش نیستتتتتتتت ستاره نیز به تنهایشش گمان نبرد...........کسی که همنفسش هست و هم زبانش نیستتتتتتتتتتتت! واکنش ها : Heidari، Unknown و zohre 3 لینک به دیدگاه
mrg7160 ارسال شده در 29 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، 1392 واکنش ها : مارال، Unknown، zohre و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
اردیبهشت مهمان ارسال شده در 29 تیر، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، 1392 زیبا بود ... ممنون واکنش ها : Unknown و مارال 2 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 30 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، 1392 دوستتتتتتتتتتتتت عزیززززززززززززززززز جناب صلواتتتتتتتتت واقعا ممنونمممممممممممممم من خیلی خیلی از این شعر خوشم میادددددددددد ممنون که مزین فرمودین @};- واکنش ها : rz171 1 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 30 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، 1392 دوستتتتتتتتتتتتت عزیز جناب صلواتتتتتتتتتتتتتت من خیلییییییییی خیلی این شعرو دوست دارمممممممممممممم ممنون که اینجا رو مزین فرمودین @};- واکنش ها : rz171 1 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 30 تیر، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، 1392 گفتم دل را به پند درمان کنمش جان را به کمند سر به فرمان کنمش این شعله چگونه از دلم سر نکشد وین شوق چگونه از تو پنهان کنمش واکنش ها : rz171، zohre، raminbidaki و 2 نفر دیگر 5 لینک به دیدگاه
samane98 ارسال شده در 3 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، 1392 پشهای در استکان آمد فرود تا بنوشد آنچه واپس مانده بود کودکی ـ از شیطنت ـ بازی کنان، بست با دستش دهان استکان! پشه دیگر طعمهاش را لب نزد جست تا از دام کودک وا رهد خشک لب، میگشت، حیران، راهجو زیر و بالا، بسته هر سو راه او روزنی میجست در دیوار و در تا به آزادی رسد بار دگر هر چه بر جهد و تکاپو میفزود راه بیرون رفتن از چاهش نبود آنقدر کوبید بر دیوار سر تا فرو افتاد خونین بال و پر جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ لیک «آزادی» گرامیتر، عزیز فریدون مشیری واکنش ها : مارال، rz171، zohre و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 3 مرداد، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، 1392 به به خیلی زیبا بود سمانه جان مرسی عزیزمممممممممممممممممم واکنش ها : samane98 و rz171 2 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 4 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، 1392 خیلی ممنون بابت شعرهایی ک میذارید ب دل میشینن واکنش ها : مارال و rz171 2 لینک به دیدگاه
rz171 ارسال شده در 4 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، 1392 @};- واکنش ها : مارال و Unknown 2 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 17 مرداد، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، 1392 ای ستاره ها که از جهان دور چشمتان به چشم بی فروغ ماست نامی از زمین و از بشر شنیده اید؟ درمیان آبی زلال آسمان موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟ این غبار محنتی که در دل فضاست این دیار وحشتی که در فضا رهاست این سرای ظلمتی که آشیان ماست در پی تباهی شماست. گوشتان اگر به ناله من آشناست از سفینه ای که می رود به سوی ماه از مسافری که میرسد ز گرد را ه از زمین فتنه گر حذر کنید. پای این بشر اگر به آسمان رسد روزگارتان چو روزگار ما سیاست. ای ستاره ای که پیش دیده منی باورت نمیشود که در زمین هرکجا به هر که میرسی خنجری میان پشت خود نهفته است. پشت هر شکوفه تبسمی خار جانگزای حیله ای شکفته است. آنکه با تو میزند صلای مهر جز به فکر غارت دل تو نیست. گر چراغ روشنی به راه توست چشم گرگ جاودان گرسنه ای است. ای ستاره ما سلام مان بهانه است عشقمان دروغ جاودانه است در زمین زبان حق بریده اند حق زبان تازیانه است وانکه با تو صادقانه درد دل کند های های گریه شبانه است. ای ستاره باورت نمی شود درمیان باغ بی ترانه ی زمین ساقه های سبز آشتی شکسته است. لاله های سرخ دوستی فسرده است. غنچه های نورس امید لب به خنده وانکرده مرده است. پرچم بلند سرو راستی سر به خاک غم سپرده است. ای ستاره باورت نمیشود آن سپیده دم که با صفا و ناز در فضای بی کرانه می دمید دیگر از زمین رمیده است. این سپیده ها سپیده نیست. رنگ چهره زمین پریده است. آن شقایق شفق که میشکفت عصر ها میان موج نور دامن از زمین کشیده است. سرخی و کبودی افق قلب مردم به خاک و خون تپیده است. دود و آتش به آسمان رسیده است. ابرهای روشنی که چون حریر بستر عروس ماه بود پنبه های داغ های کهنه است. ای ستاره ای ستاره غریب از بشر مگوی و از زمین مپرس زیر نعره گلوله های آتشین از صفای گونه های آتشین مپرس زیر سیلی شکنجه های دردناک از زوال چهره های نازنین مپرس پیش چشم کودکان بی پناه از نگاه مادران شرمگین مپرس در جهنمی که از جهان جداست در جهنمی که پیش دیده خداست از لهیب کوره ها و کوه نعش ها از غریو زنده ها میان شعله ها بیش از این مپرس بیش از این مپرس ای ستاره ای ستاره غریب ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم پس چرا به داد ما نمیرسد؟ ما صدای گریه مان به آسمان رسید از خدا چرا صدا نمیرسد؟ بگذریم ازین ترانه های درد بگذریم ازین فسانه های تلخ بگذر از من ای ستاره شب گذشت قصه سیاه مردم زمین بسته راه خواب ناز تو میگریزد از فغان سرد من گوش از ترانه بی نیاز تو ای که دست من به دامنت نمی رسد اشک من به دامن تو میچکد با نسیم دلکش سحر چشم خسته تو بسته میشود بی تو در حصار این شب سیاه عقده های گریه شبانه ام بر گلو شکسته میشود شب به خیر! واکنش ها : rz171، zohre و Unknown 3 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 17 مرداد، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، 1392 من يقين دارم كه برگ ، كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ، فارغ است از ياد مرگ ! آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ، گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ، مي تواند يافت لطف : «هر چه باداباد را » واکنش ها : rz171 و Unknown 2 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 20 مرداد، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، 1392 هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست! عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه! دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست. نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد ، شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست. تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست بخـت آن را کـه شـبی پـاک تـر از بـاد ِ سـحر ، بـا تـو ، ای غـنچه نشکـفـته بـیامیـزم نـیست. تـو بـه دادم بـرس ای عـشق ، که با ایـن هـمه شـوق چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـریـزم نـیست. واکنش ها : rz171، zohre، Unknown و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
Unknown ارسال شده در 20 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، 1392 هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست! عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه! دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست. نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد ، شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست. تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست بخـت آن را کـه شـبی پـاک تـر از بـاد ِ سـحر ، بـا تـو ، ای غـنچه نشکـفـته بـیامیـزم نـیست. تـو بـه دادم بـرس ای عـشق ، که با ایـن هـمه شـوق چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـریـزم نـیست. =D> @};- واکنش ها : sarfraz3، rz171 و مارال 3 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 21 مرداد، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، 1392 از همان روزي كه دست حضرت قابيل گشت آلوده به خون حضرت هابيل از همان روزي كه فرزندان آدم زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد آدميت مرد گرچه آدم زنده بود از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند آدميت مرده بود بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسیاب گشت و گشت قرنها از مرگ آدم هم گذشت اي دريغ آدميت برنگشت قرن ما روزگار مرگ انسانيت است سينه دنيا ز خوبي ها تهي است صحبت از آزادگی پاكي مروت ابلهي است صحبت از موسي و عيسي و محمد نابجاست قرن موسي چمبه هاست روزگار مرگ انسانيت است من كه از پژمردن يك شاخه گل از نگاه ساكت يك كودك بيمار از فغان يك قناري در قفس از غم يك مرد در زنجير حتي قاتلي بر دار اشك در چشمان و بغضم در گلوست وندرين ايام زهرم در پياله زهر مارم در سبوست مرگ او را از كجا باور كنم صحبت از پژمردن يك برگ نيست واي جنگل را بيابان ميكنند دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميكنند هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا آنچه اين نامردمان با جان انسان ميكنند صحبت از پژمردن يك برگ نيست فرض كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست فرض كن يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست در كويري سوت و كور در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانيت است. واکنش ها : Unknown، rz171 و zohre 3 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 26 مرداد، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، 1392 اگر ماه بودم , به هر جا که بودم سراغ ترا از خدا ميگرفتم . و گر سنگ بودم , به هر جا که بودي , سر رهگذار تو , جا ميگرفتم . اگر ماه بودي به صد ناز , ــ شايد ــ شبي بر لب بام من مي نشستي . و گر سنگ بودي , به هر جا که بودم , مرا مي شکستي , مرا مي شکستي ! واکنش ها : Unknown، zohre و rz171 3 لینک به دیدگاه
zohre ارسال شده در 27 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، 1392 (ویرایش شده) ازدوستان عزیز به خاطر تمام اشعار زیبایی که از استاد بزرگوار در این پست قرار دادید، سپاسگزارم... نور عشق... رهروان كوی جانان سرخوشاند عاشقان در وصل و هجران سرخوشاند جان عاشق، سر به فرمان می رود سر به فرمان سوی جانان می رود راه كوی می فروشان بسته نيست در به روی بادهنوشان بسته نيست باده ما ساغر ما عشق ماست مستی ما در سر ما عشق ماست دل ز جام عشق او شد می پرست مست مست از عشق او شد مست مست ما به سوی روشنایی میرويم سوی آن عشق خدايی میرويم دوستان! ما آشنای اين رهيم میرويم از اين جدايیی وارهيم نور عشق پاك او در جان ما مرهم اين جان سرگردان ما فریدون مشیری ویرایش شده 27 مرداد، 1392 توسط دانشور واکنش ها : مارال 1 لینک به دیدگاه
zohre ارسال شده در 27 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، 1392 من ... با تو می نویسم و می خوانم ؛ من ... با تو راه می روم و حرف می زنم ؛ وز شوق ِ این محال که دستم به دست توست ، من جای راه رفتن ... پرواز می کنم !! واکنش ها : مارال 1 لینک به دیدگاه
seyed ارسال شده در 27 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، 1392 بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جان وجودم شدم ان عاشق دیوانه که بودم واکنش ها : مارال 1 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 27 مرداد، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، 1392 ازدوستان عزیز به خاطر تمام اشعار زیبایی که از استاد بزرگوار در این پست قرار دادید، سپاسگزارم... نور عشق... رهروان كوی جانان سرخوشاند عاشقان در وصل و هجران سرخوشاند جان عاشق، سر به فرمان می رود سر به فرمان سوی جانان می رود راه كوی می فروشان بسته نيست در به روی بادهنوشان بسته نيست باده ما ساغر ما عشق ماست مستی ما در سر ما عشق ماست دل ز جام عشق او شد می پرست مست مست از عشق او شد مست مست ما به سوی روشنایی میرويم سوی آن عشق خدايی میرويم دوستان! ما آشنای اين رهيم میرويم از اين جدايیی وارهيم نور عشق پاك او در جان ما مرهم اين جان سرگردان ما فریدون مشیری دوست عزیزززززز @};- منممم از شما سپاسگزارم که اینجا رو مزین فرمودید از حضورنون خیلی خوشحال شدم @};- واکنش ها : zohre، Unknown و rz171 3 لینک به دیدگاه
zohre ارسال شده در 29 مرداد، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مرداد، 1392 مارال جان، دوست عزیز از لطفتون کمال تشکر رو دارم... خفقان... مشت می کوبم بر در پنجه میسایم بر پنجرهها من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمدهام از همه چیز بگذارید هواری بزنم ای با شما هستم این درها را باز کنید من به دنبال فضایی میگردم لب بامی سر کوهی دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم آه می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد من به فریاد همانند کسی که نیازی به تنفس داد مشت میکوبد بر در پنجه میساید بر پنجرهها محتاجم من هم آوازم را سر خواهم داد چاره درد مرا باید این داد کند از شما خفتهی چند چه کسی می آید با من فریاد کند؟... واکنش ها : salwa و مارال 2 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 3 شهریور، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، 1392 آنکس که درد عشق بداند اشکی بر این سخن بفشاند: این سان که ذره های دل بی قرار من سر در کمند تو ، جان در هوای توست شاید محال نیست که بعد از هزار سال ، روزی غبار مارا ، آشفته پوی باد ، در دور دست دشتی از دیده ها نهان ، بر برگ ارغوانی، -پیچیده با خزان- یا پای جویباری، -چون اشک ما روان- پهلوی یکدگر بنشاند! ما را به یکدگر برساند! واکنش ها : rz171 1 لینک به دیدگاه
مارال ارسال شده در 3 شهریور، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، 1392 زرد و نیلی وبنفش سبز و آبی و کبود! با بنفشه ها نشسته ام، سال های سال، صبح های زود. در کنار چشمه ی سحر سر نهاده روی شانه های یکدگر، گیسوان خیس شان به دست باد، چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم، رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم، می تراود از سکوت دلپذیرشان، بهترین ترانه، بهترین سرود! مخمل نگاه این بنفشه ها، می برد مرا سبکتر از نسیم، از بنفشه زار باغچه، تا بنفشه زار چشم تو- که رسته در کنار هم- زرد ونیلی وبنفش سبز و آبی و کبود. با همان سکوت شرمگین، با همان ترانه ها وعطرها، بهترین هرچه بود و هرچه هست، بهترین هرچه هست و بود! در بنفشه زار چشم تو من ز بهترین بهشت ها گذشته ام من به بهترین بهار ها رسیده ام. ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من لحظه های هستی من از تو پر شده ست آه! در تمام روز، در تمام شب، در تمام هفته، در تمام ماه، در فضای خانه، کوچه ، راه در هوا، زمین،درخت،سبزه،آب، در خطوط در هم کتاب، در دیار نیلگون خواب! ای جدایی تو بهترین بهانه ی گریستن! بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام. ای نوازش تو. بهترین امید زیستن! در کنار تو من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام. در بنفشه زار چشم تو برگ های زرد و نیلی و بنفش، عطر های سبز و آبی و کبود، نغمه های نا شنیده ساز می کنند، بهتر از تمام نغمه ها و سازها! روی مخمل لطیف گونه هات، غنچه های رنگ رنگ ناز، برگ های تازه تازه باز می کنند، بهتر از تمام رنگ ها و رازها! خوب خوب نازنین من! نام تو مرا همیشه مست می کند بهتر از شراب بهتر از تمام شعر های ناب! نام تو، اگرچه بهترین سرود زندگی است من تو را به خلوت خدایی خیال خود: «بهترین بهترین من» خطاب می کنم، بهترین بهترین من!! واکنش ها : zohre و Unknown 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری