زندگی صحنه این تغییر است...


sarfraz3

ارسال های توصیه شده

بَه٬ که چه پروانه خوشرنگی بود

در سرش نغمه و آهنگی بود

قصدش این بود که در پرتو شمع

عشق ورزد بپرد در بر جمع

شعله میدید و دلش پر میزد

پشت دیوار طلب در می زد

پیشتر آمد و آمد نزدیک

سوخت جسمش ٬ همه جا شد تاریک

تا پرش سوخت ز پرواز افتاد

جسم بی جان ٬ به بر شمع افتاد

شمع نا کرده گنه گریان بود

ز آنچه میدید به بر حیران بود

تا تن کشته نماید پنهان

سعی میکرد بماند گریان

لاجرم اشک مددکارش شد

داروی سینه تبدارش شد

گریه ها کرد بر آن پیکر ناب

تا که مدفون کندش در دل آب

شمع تا نیمه ی شب می کوشید

جامه اشک بر او می پوشید

صبح دیدم نه پر و نه پرواز

نه به جا مانده حقیقت نه مجاز

شمع خاموش و تنش سرد و کبود

اثری از پر و پروانه نبود

هردو مدفون شدن در یک بستر

 

نه ز پروانه نه از شمع خبر

 

حاصل عشق عزیزم این است

زندگی صحنه این تغییر است...

لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.