mahdiano ارسال شده در 13 دی، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، 1392 گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»؛ در قسمت های پیش دیدیم که بالاخره الف دانشجو شد و به دانشگاه راه یافت. به کلاس درس رفت و چیزهایی دید. و حالا... الف ردیف دوم، کنار پنجره را برای نشستن انتخاب کرد. با تمام ذوق و شوق، انبوهی از دفتر و کتاب را از کیفش بیرون آورد و آماده شروع کلاس شد، انتظار داشت چیزهای خفنی سر کلاس یاد بگیرد، کیفش پر از کتاب و جزوه بود، ولی به آقایان دیگر کلاس که نگاه می کرد می دید آنها چیزی همراهشان نیست، البته خانم ها کیف های رنگی بزرگ و کوچکی همراهشان بود هر چند به ابعاد جزوه و کتاب نمی خورد ولی خب حداقل کیف بود. استاد که آمد الف به احترامش بلند شد، ولی در کمال تعجب دید همکلاسی هایش سرشان به کار خودشان مشغول است، به خاطر همین شک کرد که نکند این آقا استاد نیست، ولی بود. استاد از مقدمات که گذشت درس را شروع کرد، ولی الف هر چقدر که تلاش می کرد تمرکز کند نمی شد، آخر انگار نه انگار که استاد سر کلاس بود و درس می داد، کلاس مثل اتوبان پر رفت و آمد بود ... ، این موضوع زمانی جلوه بیشتری داشت که یک خانم با کفش های تق تقی از انتهای کلاس خرامان راه افتاد و همزمان که با موبایلش صحبت می کرد به سمت درب خروجی رفت، نکته ای که اینجا تاثیر عجیبی روی الف گذاشت بوی ادکلن خانوم بود که الف را مست و ملنگ کرد. الف تعجب می کرد وقتی می دید دانشجویان بدون اینکه از استاد اجازه بگیرند، می روند بیرون کلاس و همان طور مثل ... سرشان را پایین می اندازند و می آیند توی کلاس، آخر در دبیرستان الف اینها رسم بود اجازه می گرفتند بعد اگر اجازه صادر میشد رفت و آمدی صورت می گرفت. بعد از کلی تلاش و تذکرات ملتمسانه استاد، کلاس آرامتر شد و رنگ و روی علمی تری به خودش گرفت. الف مشغول جزوه نوشتن بود که فهمید در کلاس تابلو شده، چون فقط او بود که این همه کاغذ و کتاب با خودش آورده بو،د وگرنه همان کاغذی که در محوطه دانشگاه زیرانداز آقایان کلاس بود، اینجا شده بود کاغذ جزوه آنها، خانم ها که دیگر نگو، آنقدر چیزهای متفرقه در کیفشان بود که اصلن جایی برای جزوه و کتاب نبود. به نظرش آمد بعضی ها دانشگاه آمدن را با عروسی یا پارک رفتن اشتباه میگیرند. هنوز 45 دقیقه ای از شروع کلاس نگذشته بود که بالاخره یکی از جلوه های مثبت اخلاقی کلاس توجهش را جلب کرد و آن نگرانی دانشجویان برای خستگی استاد بود. هر چند دقیقه یک بار یکی از انتهای کلاس می گفت استاد خسته نباشید و استاد می گفت هنوز زوده، الف هم تعجب کرده بود و هم به خود میبالید، متعجب برای اینکه او فکر میکرد جواب خسته نباشید چیزی باید باشد شبیه ممنون، سلامت باشید و ... ولی پاسخ استاد به این ابراز احساسات دانشجوها کمی به نظر الف نامتناسب می رسید، می بالید به خاطر داشتن چنین همکلاسی های دلسوزی که این قدر به فکر خستگی استاد بودند. کلاس تمام شد و تا الف سرش را بچرخاند کلاس خالی شد، طوری که انگار اصلاً کلاسی اینجا برقرار نبوده؛ الف همین طور که جزوه هایش را جمع می کرد، آموخته های اولین کلاس دانشگاهیاش را در ذهنش مرور میکرد: اجازه گرفتن سر کلاس معنی ندارد ... کلاس در واقع محلی برای عبور و مرور است ... نگران کفش تق تقی و قدم زدنت روی اعصاب ها نباش، مخصوصاً سر کلاس ... آوردن کیف به کلاس مخصوص خانمها میباشد، آن هم برای حمل وسایل صافکاری نقاشی و نه جزوه ... در مصرف کاغذ میتوان صرفه جویی کرد، یک برگه می تواند زیر انداز، سایه بان، باد بزن، بوم نقاشی کاریکاتور استاد و نهایتاً جزوه باشد ... خواب سر کلاس خیلی میچسبد، حتی اگر تا ساعت 10 صبح خوابیده باشی ... لازم نیست موبایل را سر کلاس خاموش یا سایلنت کنی، فقط در انتخاب رینگ تون دقت کن ... پیامک بازی عجیب سر کلاس میچسبد ... دانشجو باید به فکر خستگی استاد باشد ... واکنش ها : Unknown، Toktam_N، CHEM و 3 نفر دیگر 6 لینک به دیدگاه
*Kid ارسال شده در 13 دی، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، 1392 @};- واکنش ها : Unknown 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری