ارسال های توصیه شده

 

چند سالي ست كه تكليف دلم روشن نيست

جا به اندازه ي تنهايي من در من نيست،

 

چشم مي دوزم در چشم رفيقاني كه

عشق در باورشان قد سر سوزن نيست،

 

دست برداشتم از عشق كه هر دست سلام

لمس آرامش سردي ست كه در آهن نيست،

 

حس بي قاعده ي عقل و جنون با من بود

درك اين حال به هم ريخته تقريبا نيست،

 

سال ها بود ازين فاصله مي ترسيدم

كه به كوتاهي دل كندن و دل بستن نيست،

 

رفتم از دست و به آغوش خودم بر گشتم

جا به اندازه ي تنهايي من در من نيست...

 

 

لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.