انشا یک بچه ....(طنز!!!)


sarfraz3

ارسال های توصیه شده

موضوع انشا : می خواهید در آینده چه کاره شوید؟

 

 

ما دلمان می خواست در آینده دکتر شویم و متخصص بدن انسان بشویم و همه ی مریض ها

 

را درمان کنیم. ما تا حالا شکم چند تا قورباغه را هم عمل کرده ایم و اصلن از

 

خون نمی ترسیم اما برادرمان یک روز به ما گفت: «چون تو خوش خط هستی، پس نمی

 

توانی دکتر خوبی شوی.» و بعد هم گفت: «اگر دکتر شوی، ممکن است هنگام تشخیص علت

 

مرگ یک نفر که در بازداشتگاه فوت کرده، خودت هم ناگهان خودکشی شوی.» ما منظور

 

برادرمان را نفهمیدیم اما توی فیلم ها هم دیدیم که خیلی از دکترها ساختمان می

 

ساختند. بنابراین ما تصمیم گرفتیم که مهندس شویم تا ساختمان ها را محکم تر

 

بسازیم و بعد پول دار شویم، اما برادر بزرگ ترمان که خودش چند سال پیش مهندس

 

شده، هنوز پولدار نشده است. او به ما گفت که این روزها هر پاره آجر را هم که

 

بلند کنی یک مهندس از زیرش می پرد بیرون و بعد درخت ازگیل توی حیاط را نشان مان

 

داد و گفت: «همین درخت را اگر الان تکان دهی دست کم بیست سی تا مهندس ازش پایین

 

می ریزد.»-2-06-.gif-2-06-.gif برادر ما معتقد است هرکس که توی کوچه و خیابان به چشم می خورد مهندس

 

است، مگر آن که خلافش ثابت شود. برای همین است که همه همدیگر را مهندس صدا می

 

زنند. ما این ها را نمی دانیم، اما خلبان شدن را هم خیلی دوست داریم و هنگامی

 

که برادران رایت موفق شدند پرواز کنند، ما در پوست خود نمی گنجیدیم اما الان،

 

هربار که اخبار را گوش می کنیم یک هواپیما سقوط می کند و همیشه هم مقصر اصلی

 

خلبان است و ما نمی دانیم چرا تقریبن خیلی از خلبان ها اسم شان توپولوف است. ما

 

همچنین خیلی دوست داشتیم که دانشجو شویم اما برادرمان که قبلن دانشجو بود به ما

 

گفت که دانشجوها نمی توانند حرف شان را به مسئولان بفهمانند و زمانی که موفق به

 

فهماندن آن می شوند، بلافاصله کتک می خورند و بعد به زندان می افتند. بنابراین

 

ما چون به فوتبال علاقه مند هستیم و دوست داریم یک روز به برنامه ی نود برویم و

 

در آن جا بین صفر تا یک میلیون، چندتا عدد را انتخاب کنیم، تصیمیم گرفتیم داور

 

فوتبال شویم. زیرا داورها با سوت همه کار می کنند و خیلی کیف می کنند. بعد تماشاچی ها با داور و توپ و

 

تانک و فشفشه جمله می ساختند و داور خیلی عصبانی می شد. بدین ترتیب ما دل مان

 

تقریبن خیلی برای داور سوخت. ما هم چنین خیلی دوست داریم که نویسنده شویم و آدم

 

معروفی بشویم اما برادرمان می گوید: «دراین مملکت اگر شکار لک لک شغل شد،

 

نویسندگی هم شغل می شود.» :))  ما منظور برادرمان را اصلن نفهمیدیم. او می گوید که

 

یک نویسنده برای این که معروف شود، یا باید بمیرد یا به زندان بیفتد. ما دیگر

 

خیلی خسته شدیم و نمی دانستیم که چه کاره شویم، در نتیجه از برادرمان پرسیدیم:

 

«پس من چه کاره بشوم؟» برادرمان گفت: «نمی دانم، اما سعی کن کاری را انتخاب کنی

 

که همیشه تک باشی و معروف شوی و هیچ وقت در هیچ موردی مقصر اصلی نباشی و کسی هم

 

جگر نکند بگويد كه بالاي چشمت ابروست و بلند بلند با اسمت جمله بسازد.»

 

و ما تصمیم گرفتیم كه رییس جمهور شویم!!!

 

این بود انشای من-2-06-.gif-2-06-.gif-2-06-.gif
 
لینک به دیدگاه

نمیدونم همینطوری سوتم اومد  :> مشکلی داری باسوت دست بزنم :-

نه گفتم که واسه دوستان بتوضیحانی که سوت زدنت از برای چیست :)) :)) :))

لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.