mrg7160 ارسال شده در 28 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، 1393 شخص عطاری از اهل بصره می گوید: روزی در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکان من وارد شدند. وقتی به طرز صحبت کردن و چهره هایشان دقت کردم، متوجه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم؛ اما جوابی ندادند. من اصرار می کردم؛ ولی جوابی نمی دادند. به هر حال من التماس نمودم، تا آن که آنها را به رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم و آل اطهار آن حضرت قسم دادم. مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند: ما از ملازمان درگاه حضرت حجت علیه السلام هستیم. یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است؛ لذا حضرت ما را مأمور فرموده اند که سدر و کافورش را از تو بخریم.همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید. گفتند: این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرموده اند، جرأت این جسارت را نداریم. گفتم: مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می شوم والا از همان جا بر می گردم و در این صورت، همین که در خواست مرا اجابت کرده اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد؛ اما باز هم امتناع کردند. بالاخره وقتی تضرع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحم نموده و منت گذاشتند و قبول کردند. من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آن که به ساحل دریا رسیدیم. آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند؛ اما من ایستادم. متوجه من شدند و گفتند: نترس؛ خدا را به حق حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف قسم بده که تو را حفظ کند. بسم الله بگو و روانه شو. این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حق حضرت حجت ارواحنا فداه قسم دادم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد. اتفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم، به یاد صابونها افتادم و خاطرم پریشان شد. به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت؛ لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم؛ اما با همه این احوال از همراهان دور می ماندم. آنها وقتی متوجه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدداً خدای تعالی را به حضرت حجت علیه السلام قسم بده. من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حق حضرت حجت علیه السلام قسم دادم و بر روی آب راهی شدم. بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آن جا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم. مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود. همراهان گفتند: تمام مقصود در این خیمه است و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقف کردیم. یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد، به طوری که سخن مولایم را شنیدم؛ ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی دیدم حضرت فرمودند: « ردوه فانه رجل صابونی» یعنی او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید؛ تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید؛ زیرا او مردی است صابونی.این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود؛ یعنی هنوز دل را از وابستگیهای دنیوی خالی نکرده است تا محبت محبوب واقعی را در آن جای دهد و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد. این سخن را که شنیدم و آن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم، دندان این طمع را کنده و چشم از این آرزو پوشیدم و دانستم تا زمانی که آیینه دل، به تیرگیهای دنیوی آلوده است، چهره محبوب در آن منعکس نمی شود و صورت مطلوب، در آن دیده نخواهد شد چه رسد به این که در خدمت و ملازمت آن حضرت باشد. » واکنش ها : saeidehamedan، mohad، sarfraz3 و 2 نفر دیگر 5 لینک به دیدگاه
saeidehamedan ارسال شده در 28 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، 1393 ولی شخص عطار در ادامه مسیر توبه کرده بود و توبه اش هم پذیرفته شده بود "یعنی او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید؛ تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید؛ زیرا او مردی است صابونی." از طرف دیگر: "حر بن یزید ریاحی که از سپاه کوفه به سپاه امام حسین علیه السلام ملحق شده و توبه کرده بود" چطور میشه که حر بن یزید ریاحی پذیرفته میشه بعد از توبه ولی عطار خیر؟؟؟؟؟ واکنش ها : *Kid، یوسف، mohad و 2 نفر دیگر 5 لینک به دیدگاه
یوسف ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 ولی شخص عطار در ادامه مسیر توبه کرده بود و توبه اش هم پذیرفته شده بود "یعنی او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید؛ تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید؛ زیرا او مردی است صابونی." از طرف دیگر: "حر بن یزید ریاحی که از سپاه کوفه به سپاه امام حسین علیه السلام ملحق شده و توبه کرده بود" چطور میشه که حر بن یزید ریاحی پذیرفته میشه بعد از توبه ولی عطار خیر؟؟؟؟؟ سوال درستیه .... چرا ؟ واکنش ها : mohad، sarfraz3، *Kid و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
sarfraz3 ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 بنظرم از این دید اگه نگاه کنیم قانع کننده است ، سر جلسه امتحان اگه مراقب نباشه یکی بهت تقلب بده با مرامتره یا اگه مراقب باشه !!!! (اگه مراقب نباشه که دوستت مجبوره تقلب برسونه و گرنه .... ) از این دید اگر بنگریم حر در شرایط سختری بوده در جایگاه قدرت بوده و هیچ زوری روش نبوده و به طور خودجوش متحول شد بعدش کی گفته توبه اش قبول شده یا نشده !!! اصلا روایت نشده در داستان یه پلی بک بزنید !!! گفته در جمع ملازمان ما راه ندهید ! خب این هم میشه از اون دیدگاه اول به این نحو بازش کرد : سر امتحان به دوستت میگی تقلب بده و نمیده و .... (مراقب هم هست نمیتونی کار دیگه ای بکنی!) ، بلاخره بعد از مدتی اون اواخر یه تقلبی به زور بهت میده ، خب شما راضی میشید ازش ولی دفعه بعد این شخصو در ملازمان امتحانتون قرار نمیدید ، ریسکش زیاد ، دنبال یکی میگردید که همیشه بشه بهش اعتماد کرد حتی اگه مراقب بیاد بین شما دوتا بشینه از اول تا پایان امتحان . خب دوستان این دیدگاه ملموس بود یا دیدگاه عوض کنم واکنش ها : ashkan65، whisper sky، *Kid و 3 نفر دیگر 6 لینک به دیدگاه
mohad ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 بنظرم از این دید اگه نگاه کنیم قانع کننده است ، سر جلسه امتحان اگه مراقب نباشه یکی بهت تقلب بده با مرامتره یا اگه مراقب باشه !!!! (اگه مراقب نباشه که دوستت مجبوره تقلب برسونه و گرنه .... ) از این دید اگر بنگریم حر در شرایط سختری بوده در جایگاه قدرت بوده و هیچ زوری روش نبوده و به طور خودجوش متحول شد بعدش کی گفته توبه اش قبول شده یا نشده !!! اصلا روایت نشده در داستان یه پلی بک بزنید !!! گفته در جمع ملازمان ما راه ندهید ! خب این هم میشه از اون دیدگاه اول به این نحو بازش کرد : سر امتحان به دوستت میگی تقلب بده و نمیده و .... (مراقب هم هست نمیتونی کار دیگه ای بکنی!) ، بلاخره بعد از مدتی اون اواخر یه تقلبی به زور بهت میده ، خب شما راضی میشید ازش ولی دفعه بعد این شخصو در ملازمان امتحانتون قرار نمیدید ، ریسکش زیاد ، دنبال یکی میگردید که همیشه بشه بهش اعتماد کرد حتی اگه مراقب بیاد بین شما دوتا بشینه از اول تا پایان امتحان . خب دوستان این دیدگاه ملموس بود یا دیدگاه عوض کنم عجب دیدگاهی واکنش ها : sarfraz3 و saeidehamedan 2 لینک به دیدگاه
*Kid ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 سوال درستیه .... چرا ؟ مذهب = قرص = نجویده قورت دهید... حق سوال نداری اردیبهشت جان... پس سوال نکن.. واکنش ها : sarfraz3، ashkan65 و saeidehamedan 3 لینک به دیدگاه
sarfraz3 ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 مذهب = قرص = نجویده قورت دهید... حق سوال نداری اردیبهشت جان... پس سوال نکن.. ای، این چه حرفیه داش کید* ، پس من چیکارم اینجا ، بپرسید هر سوال دارید بپرسید با دیدگاهای مختلف توضیح میدم (حتی شیمی ، متافیزیک، خود فیزیک، حقوق ، فقه، فلسفه، نجوم ، روانشناسی، خودشناسی ، خداشناسی ، کالبدشناسی ، زمین شناسی ، هواشناسی ، ریاضیات ، منطق ، اخلاق ، اصول پیچوندن 1 و2 ، ادبیات ، زبان های خارجی 1 و 2 ، دین چیست ؟ ، سیاست خارجی و داخلی، و ...... ) بپرسید ، ولی ندانستن عیب نیست! نعمته واکنش ها : *Kid، saeidehamedan و ashkan65 3 لینک به دیدگاه
*Kid ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 ای، این چه حرفیه داش کید* ، پس من چیکارم اینجا ، بپرسید هر سوال دارید بپرسید با دیدگاهای مختلف توضیح میدم (حتی شیمی ، متافیزیک، خود فیزیک، حقوق ، فقه، فلسفه، نجوم ، روانشناسی، خودشناسی ، خداشناسی ، کالبدشناسی ، زمین شناسی ، هواشناسی ، ریاضیات ، منطق ، اخلاق ، اصول پیچوندن 1 و2 ، ادبیات ، زبان های خارجی 1 و 2 ، دین چیست ؟ ، سیاست خارجی و داخلی، و ...... ) بپرسید ، ولی ندانستن عیب نیست! نعمته انصافا اگه بگم گل گفتی کمه.... بعضیا نباید اصلا بدونن چون دپرس میشن وقتی بفهمن واقعیت چیه.. واکنش ها : ashkan65، saeidehamedan و sarfraz3 3 لینک به دیدگاه
saeidehamedan ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 (ویرایش شده) انصافا اگه بگم گل گفتی کمه.... بعضیا نباید اصلا بدونن چون دپرس میشن وقتی بفهمن واقعیت چیه.. ولی ندانستن عیب نیست! نعمته ویرایش شده 29 بهمن، 1393 توسط saeidehamedan واکنش ها : *Kid، sarfraz3 و ashkan65 3 لینک به دیدگاه
ashkan65 ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 ولی شخص عطار در ادامه مسیر توبه کرده بود و توبه اش هم پذیرفته شده بود "یعنی او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید؛ تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید؛ زیرا او مردی است صابونی." از طرف دیگر: "حر بن یزید ریاحی که از سپاه کوفه به سپاه امام حسین علیه السلام ملحق شده و توبه کرده بود" چطور میشه که حر بن یزید ریاحی پذیرفته میشه بعد از توبه ولی عطار خیر؟؟؟؟؟ دو تا دلیل داره، یکیش اینه در زمان امام حسین نقض قوانین فیزیکی چیز مرسومی نبوده (اتفاقات دیوید کاپرفیلدی و کریس انجلی) دومیش هم امام حسین بهش وحی نمیشده در حالی که امام زمان از دل مرد صابونی با خبر بوده (توانایی خدای گونه) واکنش ها : saeidehamedan و sarfraz3 2 لینک به دیدگاه
saeidehamedan ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 دو تا دلیل داره، یکیش اینه در زمان امام حسین نقض قوانین فیزیکی چیز مرسومی نبوده (اتفاقات دیوید کاپرفیلدی و کریس انجلی) دومیش هم امام حسین بهش وحی نمیشده در حالی که امام زمان از دل مرد صابونی با خبر بوده (توانایی خدای گونه) عجب!!!! واکنش ها : sarfraz3، ashkan65 و *Kid 3 لینک به دیدگاه
ashkan65 ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 (ویرایش شده) عجب!!!! داستانش عجیبه داداش مشکل من نیست. ویرایش شده 29 بهمن، 1393 توسط اشکان واکنش ها : sarfraz3 و saeidehamedan 2 لینک به دیدگاه
sarfraz3 ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 عجب!!!! داستانش عجیبه داداش مشکل من نیست. راست میگه، مرد عطار را بیاورید تا ببینیم چرا اصلا اسرار هویدا ساخته ، اینا را که نباید جایی ذکر کنه ، اصلا همینه که ملازمش نکردن واکنش ها : saeidehamedan 1 لینک به دیدگاه
*Kid ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 افکار کهنه را دور بریزید....... واکنش ها : sarfraz3 و saeidehamedan 2 لینک به دیدگاه
sarfraz3 ارسال شده در 29 بهمن، 1393 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، 1393 افکار کهنه را دور بریزید....... داش کید* ما خیلی وقته آویزونش کردیم آویختم اندیشه را، کاندیشه هشیاری کند ز اندیشه بیزاری کنم، ز اندیشه ها پژمرده ام .... واکنش ها : saeidehamedan 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری