ارسال های توصیه شده

در حکایتی از گذشته معروف است که

پادشاه یک کشور به پادشاه یک کشور دیگر یک فیل سفید هدیه می دهد،

کسی که هدیه را پذیرفته، هزینه های زیادی را صرف نگهداری و خوراک این فیل سفید می کرد،

نسل های مختلف بدون آن که بدانند این فیل سفید به چه درد می خورد هزینه های زیادی را برای آن متحمل میشدند و دلشان هم نمی آمد که آن را کنار بگذارند یا رها کنند

زیرا می گفتند: "حیف است تا کنون هزینه زیادی برای آن شده است و نمیتوان آن را رها کرد!".

 

فیل سفید در مدیریت استعاره از موضوعیست که هزینه زیادی برای آن شده است و هیچ خاصیت مفیدی ندارد! و از آن جهت کنار گذاشته نمیشود که صرفاً برای آن هزینه شده است.

در نظر بگیرید کسی وارد دانشگاه میشود و متوجه میشود استعدادی در آن رشته ندارد اما آن را رها نمیکند به خاطر هزینه هایی که برای قبولی آن داده است و زمانی که صرف کرده است و میداند در آینده نیز آن رشته منبع درآمد او نخواهد شد، به آن رشته دانشگاهی و آن مدرک میتوان فیل سفیدآن فرد گفت.


در زندگی فیلهای سفید زیادی داریم که بدون آن که خاصیتی داشته باشند برای آنها هزینه میکنیم!


فیلهای سفید زندگیتان را رها کنید...

 

لینک به دیدگاه

البته در سطح کلان سیاسی هم میشد مثال زد ، نمیدونم چرا از اون استفاده نکردید :D به هر حال فیل سواری هم بد نیست یکم اسپیدش کمه ولی پاورش خوبه قدرت تخریب خوبی داره :D

یه زاویه دیگه هم این فیل داره ، که شاعر ازش استفاده ابزاری کرده :

پیل اندر خانهٔ تاریک بود

عرضه را آورده بودندش هنود

از برای دیدنش مردم بسی

اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود

اندر آن تاریکیش کف می‌بسود

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد

گفت همچون ناودانست این نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید

آن برو چون بادبیزن شد پدید

آن یکی را کف چو بر پایش بسود

گفت شکل پیل دیدم چون عمود

آن یکی بر پشت او بنهاد دست

گفت خود این پیل چون تختی بدست

همچنین هر یک به جزوی که رسید

فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

از نظرگه گفتشان شد مختلف

آن یکی دالش لقب داد این الف

در کف هر کس اگر شمعی بدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

چشم حس همچون کف دستست و بس

نیست کف را بر همهٔ او دست‌رس

.......

شعرش در حد مثنویه ، حسش نیست ولی داره میگه که : مشاهده مستقیم قادر نیست حقیقت امور را روشن کند و از اشیای خارجی تنها تصویری مقلوب و کاذب فراهم می آورد.

 

خلاصه اینم زیاد داره سنگینش میکنه ، منظورش اینه که  ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را و ....... :D

حالا منظورش چیه ، میگه اینقدر طرف بزن تا خودش اعتراف کنه !!؟ :-?  ( دیگه نتیجه خود داستانه ، از خودم که ننوشتم :)) )

 

لینک به دیدگاه

 

البته در سطح کلان سیاسی هم میشد مثال زد ، نمیدونم چرا از اون استفاده نکردید :D به هر حال فیل سواری هم بد نیست یکم اسپیدش کمه ولی پاورش خوبه قدرت تخریب خوبی داره :D

یه زاویه دیگه هم این فیل داره ، که شاعر ازش استفاده ابزاری کرده :

پیل اندر خانهٔ تاریک بود

عرضه را آورده بودندش هنود

از برای دیدنش مردم بسی

اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود

اندر آن تاریکیش کف می‌بسود

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد

گفت همچون ناودانست این نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید

آن برو چون بادبیزن شد پدید

آن یکی را کف چو بر پایش بسود

گفت شکل پیل دیدم چون عمود

آن یکی بر پشت او بنهاد دست

گفت خود این پیل چون تختی بدست

همچنین هر یک به جزوی که رسید

فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

از نظرگه گفتشان شد مختلف

آن یکی دالش لقب داد این الف

در کف هر کس اگر شمعی بدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

چشم حس همچون کف دستست و بس

نیست کف را بر همهٔ او دست‌رس

.......

شعرش در حد مثنویه ، حسش نیست ولی داره میگه که : مشاهده مستقیم قادر نیست حقیقت امور را روشن کند و از اشیای خارجی تنها تصویری مقلوب و کاذب فراهم می آورد.

 

خلاصه اینم زیاد داره سنگینش میکنه ، منظورش اینه که  ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را و ....... :D

حالا منظورش چیه ، میگه اینقدر طرف بزن تا خودش اعتراف کنه !!؟ :-?  ( دیگه نتیجه خود داستانه ، از خودم که ننوشتم :)) )

 

 

یکم جمله ها ثقیل بود من که نفهمیدم :-?

در مورد این جمله بعدا یه پست میذارم

مشاهده مستقیم قادر نیست حقیقت امور را روشن کند و از اشیای خارجی تنها تصویری مقلوب و کاذب فراهم می آورد.

لینک به دیدگاه

=D>  =D>  *-:)

 

 

البته در سطح کلان سیاسی هم میشد مثال زد ، نمیدونم چرا از اون استفاده نکردید :D به هر حال فیل سواری هم بد نیست یکم اسپیدش کمه ولی پاورش خوبه قدرت تخریب خوبی داره :D

یه زاویه دیگه هم این فیل داره ، که شاعر ازش استفاده ابزاری کرده :

پیل اندر خانهٔ تاریک بود

عرضه را آورده بودندش هنود

از برای دیدنش مردم بسی

اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود

اندر آن تاریکیش کف می‌بسود

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد

گفت همچون ناودانست این نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید

آن برو چون بادبیزن شد پدید

آن یکی را کف چو بر پایش بسود

گفت شکل پیل دیدم چون عمود

آن یکی بر پشت او بنهاد دست

گفت خود این پیل چون تختی بدست

همچنین هر یک به جزوی که رسید

فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

از نظرگه گفتشان شد مختلف

آن یکی دالش لقب داد این الف

در کف هر کس اگر شمعی بدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

چشم حس همچون کف دستست و بس

نیست کف را بر همهٔ او دست‌رس

.......

شعرش در حد مثنویه ، حسش نیست ولی داره میگه که : مشاهده مستقیم قادر نیست حقیقت امور را روشن کند و از اشیای خارجی تنها تصویری مقلوب و کاذب فراهم می آورد.

 

خلاصه اینم زیاد داره سنگینش میکنه ، منظورش اینه که  ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را و ....... :D

حالا منظورش چیه ، میگه اینقدر طرف بزن تا خودش اعتراف کنه !!؟ :-?  ( دیگه نتیجه خود داستانه ، از خودم که ننوشتم :)) )

 

 

:-j  :-j  :-j

لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.