اشعار دلنشین


Unknown

ارسال های توصیه شده

ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺣﺮﻑ، ﻭﻟﯽ ﻣﺤﺾ ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺩﺍﺭﻡ

ﺭﻭﺡ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺗﻦ ﺩﺍﺭﻡ

 

ﺩﺭ ﺭﮒ ﻭ ﻣﻮﯾﺮﮔﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﺪ

ﺗﻮ ﻭﻟﯽ ﻓﮑﺮ ﺑﮑﻦ ﻗﻠﺒﯽ ﺍﺯ ﺁﻫﻦ ﺩﺍﺭﻡ

 

ﺳﺎﮐﺘﻢ، ﺣﺮﻑ ﻭﻟﯽ ﭘﺸﺖ ﺳﮑﻮﺗﻢ ﮐﻢ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﺴﺘﻪ ﻟﺐ ﻫﺎﻡ، ﻧﺦ ﺻﺒﺮ ﺑﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﺩﺍﺭﻡ

 

ﺑﯿﺨﻮﺩﯼ ﺳﻌﯽ ﻧﮑﻦ ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﯽ

ﺍﯾﻦ ﺟﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ

 

ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﺷﻤﺎ ﺣﺒﺴﻢ ﮐﺮﺩ ...

ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺁﺧﺮ ﺗﺐ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﺍﺭﻡ

 

ﺣﻖِّ ﺣﻖ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﮔﺮ ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ، ﭼﻪ ﺑﺎﮎ

ﻫﺎﯼ ﻣﻨﺼﻮﺭ! ﺑﺒﯿﻦ، ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ

 

ﺣﯿﻒ! ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﺮﺍ ﺑﻐﺾ ﺑﻪ ﯾﻐﻤﺎ ﺑﺮﺩﻩ

ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺣﺮﻑ، ﻭﻟﯽ ﻣﺤﺾ ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺩﺍﺭﻡ...

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 54
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پست های محبوب

Unknown

. دلنشین ! ... ای غمِ دلواپسی ات بر کمرم من از آنی که تو پنداشته ای خسته ترم   عمرِ من کمـــتر از آنست کــــه باور بکنم که تــو یــک روز بخـــواهـی بروی از نظرم   راه برگشت کجا ؟ لمــس کن این فاجعه را بی تو هر لحظه ، پلی می شکند پشت سرم   باز هم کشته و بازنــده ی این جنگ منم که تو با لشکرِ چشمانت و... من یک نفرم   دل به دریایِ جنون می دهی و می گذری دل به دریایِ جنون می دهم و می گذرم   آه دیوانه ! ، تو آنــسویِ جهان هم بروی من به چشمانِ تو از پلکِ تو نزدیک ترم .... .

Unknown

قدری آهسته...دلم پشت غزل جامانده دلِ حساس ،دلِ خسته ،دلِ وامانده   می دوی تند ،جوانی و ندارد نفسی دلِ از تاب و تب افتاده و تنها مانده   جریان داری و تقدیر و قضا یار تواند دل من ماهیِ دور از لب دریا مانده   روبروی تو درِ باغ خدا بازاست و ... دل من دردل خشکیده ی صحرا مانده   قدری آهسته که دیدار تو حتی از دور دردلم آتش عشقی ست که برپا مانده   قدراین یک غزل ای کاش کنارم باشی می روی...سخت نگیر...سهم تو- فردا-مانده

mohad

ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ ... ﭼﻪ ﺗﻨﻬﺎ،ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ... ﺍﻣﺎ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ... ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ... ﺑﯽ ﺻﺪﺍ،ﺑﯽ ﻫﯿﺎﻫو ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ... ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺭﺳﯿﺪﯾﻦ! ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺑﺎﻗﯽ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ؟ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻮﻕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﯼ ؟! ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ : ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟! ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ... ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ... ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ... ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ... ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺎﺭ ﺩﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻫﻮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﺪ ﭼﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ ﻏﺬﺍ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺎﺯ

ﺣﯿﻒ! ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﺮﺍ ﺑﻐﺾ ﺑﻪ ﯾﻐﻤﺎ ﺑﺮﺩﻩ

ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺣﺮﻑ، ﻭﻟﯽ ﻣﺤﺾ ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺩﺍﺭﻡ...

@};- @};- @};-

لینک به دیدگاه

بغض چه ها که نمی کند...
تا می تواند،
خیالم را پر میکند از نبودنت،
و خوب که مرا حریصِ دیدارت کرد،
با قطره اشکی تمامم می کند!

و اشک مرا سبک کرده و آرام می کند!
روز دیگر باز همین قصه ی تکراری!
نمی گذارد آب خوش از گلویم بچکد...

لعنت بر این بغضِ بی رحمِ من،
که سالهاست وعده ی دیدارت را می دهد رعنا جان!
و زمانی که پُر می شوم از یادِ تو!
با قطره اشکی،
میچلاند مرا!

بارها،
خواسته ام خفه اش کنم،
این بغضِ لعنتی ام را!
اما رگِ خواب مرا فهمیده ست بی انصاف!

می داند که رگهای سینه ام،
به نامِ زیبای تو،رعنا جان،
حساس هستند!
گمانم تا تمامم نکند،
دست بردار نیست!

از من گفتن بود و از تو زیبا روی،
همچون روزهای پیش،
نشنیدن...

لینک به دیدگاه

می بخشم آدم هارا
می گذارم حوالی احوال من تاآن جاکه بخواهندقضاوت کنند
عبورمی کنم از بی تفاوتی هاشان
می ایستم کناربازی هاشان
ساده تماشامی کنم
لبخندمی زنم به استهزاءقهقهه هاشان
گوش می کنم به سیاست های دوستت دارم هاشان
صبوری می کنم به پای رفتن هاوآمدن هاشان
صبوری می کنم تاآن جا که طاقتم طاق شود
آن گاه برای همیشه پشتم رامی کنم به کوچکی دنیاشان ومی روم...!!!

لینک به دیدگاه

چــقــدر گـریـه و زاری؟ ، کـی تـمـومـه بـی قـراری؟


 


کـی میای پیشم بمونی؟ ، کی تو ناممو می خونی؟


 


راسـتـی تـو مـیای کنارم؟ ، تو می دونی بی قرارم؟


 


غــیــر تــو کــســی نــدارم ، زود بـیـا تــاب نـمـیـارم


 


راه مـن از تـو جدا نیست ، دل من که بی وفا نیست


 


داره تـو غـمـت مـی سـوزه ، مـیدونی دنیا دو روزه؟


 


تو میگی عاشق نمی شم ، تو نمی مونی به پیشم


 


امـا دل حـالـیـش نـمـیشـه ، آخـه عشقت زندگیشه


ویرایش شده توسط ادریس
لینک به دیدگاه

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ...
به ﺭﺳﻢ ﺁﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﯼ ﺗﺎ بیکران در کوچ
مرا هم مست باران کن ...
ﻣﺮﺍ هم روشنایی بخش ...
الهی چون اقاقیهای بی تاب شب باران ...
مرا بی تاب خود گردان ...
خدایا ...
ﭼﻮﻥ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻫﺎ که از ﺷﺒﻨﻢ , ﻫﻮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ...
ﻭ ﭼﻮﻥ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ که ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ ...
به ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺁﻣﻮﺯ ...
ﺍﻟﻬﯽ ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﺑﺎﺭﺍﻥ که ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ را ...
ﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ...
ﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻩ،  از پندار، از گفتار، از کردار،

تمام آنچه نازیباست

لینک به دیدگاه
خوب من نترس باور كن 

ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﻰ؛

 ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ... ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ... ﻳﮏ ﺳﺎﻝ ... "ﻣﻬﻢ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺖ"

 ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ

 ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ، ﻳﮏ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ

 ﺍﻣﺎ ﺟﺰ ﺩﺭﺩ،

 ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺮﺍﻳﺖ ندارند

 ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﺍﺷﻨد

 ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻧﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ.... ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﺎﺏ ﺗﺮﻯ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ!

 ﺍﻳﻦ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ؛

 ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪ

 ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ و ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ

ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺴﺖ. . . 

باور كن ...

لینک به دیدگاه

همسفر! 
در این راه طولانی، که ما بی‌خبریم و چون باد می‌گذرد، بگذار خرده اختلاف‌هایمان باهم، باقی بماند.
خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی.
مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هرچه من دوست دارم،
 به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.


مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه‌ی نگاه کردن را.
مخواه که انتخاب‌مان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویامان یکی.
همسفر بودن و هم‌هدف بودن، ابداً به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست
و شبیه شدن، دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است.
.
عزیز من!
دو نفر که سخت و بی‌حساب عاشق‌ هم‌اند و عشق، آنها را به وحدتی  عاطفی 
رسانده است،
واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند!
اگر چنین حالتی پیش بیاید باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.
.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد،
بگذار فرق داشته باشیم، بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم، بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.
بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هرچیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم؛
اما نخواهیم که بحث، مارا به نقطه‌ی مطلقاً  واحدی برساند.

بحث باید مارا به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.
بیا بحث کنیم، بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم، بیا کلنجار برویم؛
اما سرانجام نخواهیم غلبه کنیم و این غلبه منجر به آن شود که تو نیز چون من بیندیشی یا به عکس.
مختصری نزدیک شدن بهتر از غرق شدن است، تفاهم بهتر از تسلیم شدن است.
من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم
و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بی‌آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.
.
عزیز من!
دونیمه، زمانی به راستی یکی می‌شوند و از دو «تنها» یک «جمع کامل» می‌سازند که بتوانند کمبودهای هم را جبران کنند،
نه آنکه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نکنند و مسائل خاص و تازه‌ای را پیش نکشند؛
پس بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم که حرکات‌مان، رفتارمان، حرف‌زدن‌مان و سلیقه‌مان، کاملاً یکی نشود
و فرصت بدهیم که خرده اختلاف‌ها و حتی اختلاف‌های اساسی‌مان، باقی بماند
و هرگز، اختلاف نظر را وسیله‌ی تهاجم قرار ندهیم…

عزیز من! بیا متفاوت باشیم!
.
نادر ابراهیمی

ویرایش شده توسط ادریس
لینک به دیدگاه

همه میگویند چشمانش رنگارنگ است
اما من میگویم
چشمانش عسلیست
نه برای رنگش
برای اینکه شیرین ترین لحظاتم
در چشمان او خاطره شده اند . . .
 

@};-

هــزار بـار آمـدم خطــت بزنم از قلبم
خود خودت را
یــادت را
اسمــت را
امــا
فقط قلبــم پر شد از خط خطی های عاشقانـه !

@};- 

 

عاشقانه به خواب میروم تا برایم زنده شوی…

باز هم گلی به گوشۀ جمالت…
که گاهی در خواب…
به من سر می زنی…
خیالت کافی ست…
برای پرورش رویاهای عاشقانه ام… !

@};- 

لینک به دیدگاه

سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک" 
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه 
یا "سنگی" در دامان یک کوه 
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان‌ 
یا حتی "غباری" بر پنجره 
اما مرا از این میان برگزیدند : برای" نهایت" برای" شرافت" برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای : " نفس کشیدن " " دیدن " " شنیدن " " فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید 
من منتخب گشته ام : برای" قرب " برای" رجعت " برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده: به" انتخاب " به" تغییر " به" شوریدن " به" محبت "
وای بر من اگر قدر ندانم…

لینک به دیدگاه
*

دلگير شبي در زد ، فتانه نمي خواهي ؟

بي قصّه دل خود را ، افسانه نمي خواهي ؟

 

بي حوصله دل گفتا ، شوريده مکن ما را

گفتم به سر گنجي ، دردانه نمي خواهي ؟

 

اي بر سر سجاده ، دور از مي و از باده

لب ريز ِ شراب آمد ، پيمانه نمي خواهي ؟

 

دل بار دگر بامن ، او گر شودت دشمن !

گوش ات به نصيحت کن ، فرزانه نمي خواهي ؟

 

اي دل نکند خوابي ، برخيز که بر آبي

اي خانه خراباتي ، حنانه نمي خواهي ؟

 

گر دير شود حسرت ، خم تا نشدت قامت

آن موي پريشان را ، بر شانه نمي خواهي ؟

 

شايد شده اي عاقل ، هشيار شو اي غافل

چرخي بزن اين ميدان ! مستانه نمي خواهي ؟

 

او برشب تاران شد ، شمعي نه فروزان شد

خود سوز ِچه بي حاصل ، پروانه نمي خواهي ؟

 

دل باز خروشان شد ، چون چشمه ي جوشان شد

زنجير گسست آمد ، ديوانه نمي خواهي ؟

 

بي نام و نشان خندان ، از دور تر ِ ميدان

صيّاد دلي ما را دزدانه نمي خواهي ؟

 

#شمس_الدين_عراقي

********************

لینک به دیدگاه

ای عشق!دل دوباره غبار هوس گرفت

از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت

 

دل بازهم بهانۀ رفتن گرفت و باز

تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت

 

گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم

اما دلم برای همان هیـچ کس گرفت

 

افسردگی ب خسته دلی از زمانه نیست

افسرده آن دلی ست که از همنفس گرفت

 

لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند

هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت

لینک به دیدگاه
ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺍﺯ ﮊﻭﻟﯿﺪﻩ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﻓﯽ ﺍﻟﺒﺪﺍﻫﻪ ﺷﻌﺮﯼ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻩ ﺗﺎ ﮐﻠﻤﻪ " ﺩﻝ " ﺩﺭﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﺮ

ﮐﺪﺍﻡ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ .

ﻭ ﺍﻭ ﺭﺑﺎﻋﯽ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺠﻠﺲ ﺳﺮﻭﺩ .

 

ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎ _ﺩﻟﺒﺮﯼ _ ﺩﻝ ﺍﺯ ﮐﻔﻢ ﺩﺯﺩﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ

ﻫﺮﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ _ ﺳﻨﮕﺪﻝ _ ﻧﺸﻨﯿﺪ ﻭﺭﻓﺖ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﯼ ﺩﻟﺮﺑﺎ، ﺩﻟﺒﺮ _ ﺯ ﺩﻝ _ ﺑﺮﺩﻥ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ؟ !

ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺮ ﻣﻦ _ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻝ _ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ

لینک به دیدگاه

 

*
صيّاد دلي ما را دزدانه نمي خواهي ؟
 
#شمس_الدين_عراقي
********************

 

سلام ،

شرمنده خواستم لایک کنم  ، اشباه شد

لینک به دیدگاه
((احمد شاملو))

زیباترین انسانهایی که دیدم...

چشم رنگی ها نبودند!!!

قد بلندها...

لب برجسته ها!!!

مو بلوندها...

هیچ کدام...

زیباترین نیستند!!!

مدلهای برندهای معروف...

زیباترین نیستند!!!

آنهایی که شبیه به ستارگان سینمای جهان اند...

زیباترین نیستند!!!

زیباترین ها...

فقط...

شبیه به حرفهایشان هستند...

و چقدر دوست داشتنی اند...

انسانهایی که...

شبیه به حرفهایشان هستند!!!

آنهایی که بوی انسانیت...

از ده متریشان...

به مشامت می رسد!!!

آنهایی که چایت...

کنارشان سرد میشود...

و...

آرامششان در وجودت...

رخنه میکند!!!

اگر در زندگیتان...

یک زیباترین دارید...

قدرش را بدانید...

آنها بسیار...

اندک اند!!!

بعضی ها چهره شان خیلی معمولیست

امّـــــــــــا........

آنچه در قسمت چپ سینه شان می تپد دل نیست،

اقیــــانــــوس محبّـــت است.

بعضیها تُنِ صدایشان خیلی معمولیست ،

امّــــــــــا .....

سخن که میگویند، در جادوی کلامشان غرق میشوی

بعضیها قد و قامتشان معمولیست

امّــــــــــا.......

حضورشان طپش قلب می آورد

بعضیها خیلی معمولی هستند

امّـــــــــا ........

همین معمولی بودنشان ، از آنها جذابیتی منحصر به فرد میسازد

لینک به دیدگاه
زیباترین ها...

فقط...

شبیه به حرفهایشان هستند...

و چقدر دوست داشتنی اند...

انسانهایی که...

شبیه به حرفهایشان هستند!!!

آنهایی که بوی انسانیت...

از ده متریشان...

به مشامت می رسد!!! @};- @};- @};-

لینک به دیدگاه
یڪے ﻣﻬﺮﺑﺎنے ﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺖ ...

ﺩﻡ ﻧﺰﺩﻡ !

 

یڪے ﺻﺪﺍﻗﺘﻢ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ...

سڪوﺕ ڪرﺩﻡ !

 

یڪے ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ بہ ﺑﺎﺯے ﮔﺮﻓﺖ ...

ﻧﮕﺎﻫﺶ ڪرﺩﻡ!

 

ﺍﺯ ﺍﻳﻨﺠﺎ بہ ﺑﻌﺪ فہمیدﻡ ...

ﺩﻧﻴﺎ جاییست ڪہ ﺍﮔﺮ ﻣﺜﻞ بقیہ ﻧﺒﺎشے ...

لہ ﻣﻴﺸﻮے !

 

ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻣﺜﻞ بقیہ ﺑﺎﺷﻢ ...

ﮔﻔﺘﻨﺪ : " ﺗﻮﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ "!!

لینک به دیدگاه
گفته بودم بی تو می میرم ، ولی این بار نه 

گفته بودی عاشقم هستی ، ولی انگار نه 

 

هرچه گویی دوستت دارم ، به جز تکرار نیست 

خو نمی گیرم به این ، تکرارِ طوطی وار نه 

 

تا که پا بندت شوم از خویش می رانی مـــرا 

دوست دارم همدمت باشم ، ولی ســــربار نه 

 

دل فروشی می کنی ، گویا گمان کردی که باز 

با غرورم می خرم آن را ، در این بازار نه 

 

قصد رفتن کرده ای ، تا باز هـم گویم بمان 

بار دیگر می کنم خواهش ، ولی اصرار نه 

 

گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی 

آنچه دستت داده ام نامش دل است ، افسار نه

لینک به دیدگاه

به چه می خندی عزیز !؟ به چه چیز !؟ به شكست دل من !؟ یا به پیروزی خویش !؟ به چه می خندی عزیز !؟ به نگاهم كه مستانه تو را باور كرد !؟ یا به افسونگریه چشمانت كه مرا سوخت و خاكستر كرد...!؟ به چه می خندی عزیز !؟ به دل ساده ی من می خندی !؟ كه دگر تا به ابد نیز به فكر خود نیست !؟ یا به جفایت كه مرا زیر غرورت له كرد !؟ به چه می خندی عزیز !؟ به هم آغوشی من با غم ها یا به ........ خنده دار است.....بخند !!! 

لینک به دیدگاه
زیباترین ها...

فقط...

شبیه به حرفهایشان هستند...

و چقدر دوست داشتنی اند...

انسانهایی که...

شبیه به حرفهایشان هستند!!!

آنهایی که بوی انسانیت...

از ده متریشان...

به مشامت می رسد!!!

آنهایی که چایت...

کنارشان سرد میشود...

و...

آرامششان در وجودت...

رخنه میکند!!! @};- @};-

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ .
ﻗﺼﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ ....
ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ .
ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ....
ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ....
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ....
ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛
ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ....
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ...
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ.......

لینک به دیدگاه
دارم به بی مجالی خود فکر میکنم

با ذهن پیرسالی خود فکر میکنم

 

هرسال وقت کشتن شمع تولدم

بر قتل احتمالی خود فکر میکنم

 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود

گاهی به جای خالی خود فکر میکنم

 

نارس تر از همیشه به توجیه بودنم

روی خواص کالی خود فکر میکنم

 

یادم بخیر... آینه ام شرمگین نبود

با شرم بر توالی خود فکر میکنم

 

با این یقین که شعر نه، شاعر شنیدنیست

من با منِ خیالی خود فکر میکنم

 

لبریز پاسخی به خودم، پرسشی نیست

در خود به بی سوالی خود فکر میکنم

 

جام طلای شعر مرا قیمتی نکرد

بر کاسه سفالی خود فکر میکنم

 

من زنده ام هنوز و غزل نه... ترانه نه...

تنها به گوشمالی خود فکر میکنم

 

#محمدعلی_بهمني

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ
ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﻠﺐ ﻫﺮﮐﺲ
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺸﺖ ﮔﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺵ ﺍﺳﺖ ...
ﻣﺸﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﻭ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ...
ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺩﻭﺭﺗﺎﺩﻭﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﭼﻘﺪﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﻧَﺤﯿﻒ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﻠﺒﻢ !
ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ ! ﮐﻪ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻡ ﺁﻭﺭﺩﻩ !
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ... ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ
ﺑﺪﻭﺯﻡ !
ﻭﻓﺘﯽ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ... ﭼﻨﮓ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻪ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ
ﺳﺨﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ...
ﻣﻮﺝ ﻣﻮﺝ ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ...
ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ

لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.