این ارسال پرطرفدار است. reza ارسال شده در 30 آذر، 1391 این ارسال پرطرفدار است. گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، 1391 از حال و روزهای بی تخت جمشید کشورم که بگذرم ... تقویمم را هم چشم بسته تاراج کنند ،بعضی از شب هایش را نمیتوانند از هویتم حذف کنند.... یلدا ، اتفاق کشداریست که بی دلیل سر حالم می کند ....... پاییز که جان به جان ِ درخت ها میکند دنیای زیر پایم پر از زرد و قرمز هاییست که از بهشت قرض آورده اند مهرش را حرام ِ مدرسه ها میکنم ... آبانش را به رخ ِ چتر ها میکشم ... آذرش را ............ یلدا که میشود انگار تمام دنیا را به من داده اند .... انگار با تمام دست های جا مانده از مادر بزرگ خاک خورده ام دارم برای آدم برفی های آبستن ، شالگردن میبافم .... ذوق ِ برف میکنم ... ذوق ِ زمستانی که مرا از تمام دغدغه هایم رو / سفید میکند ......... فردا شب .... ساعتم خواب هم بماند ، تمام حرف های نگفته ام با پدر را بی خیال میشوم زیر ِ مبل ها میزنم ... تن به کرسی میدهم که جای پدر بزرگم خالی نباشد مینشینم کنار مادرم ...حتی اگر دلش از تفاوت هایمان / گرفته باشد ... 5 ساله میشوم در دانه های یاقوتی ِ انار .... می دانم برای یک شب هم که شده میشود تمامی دنیای فردی را در یک اتاق جا گذاشت و برای لمس دلتنگی های از دل افتاده ... دور آدم های دوست داشتنی روز های دور نشست همین یک شب به احترام دختر مو سیاه ِ ایران زمین که طول ِ گیسوانش از امتداد ِ شب بیشتر است .... همین یک شب ، زیر سیگاریم را بر عکس میکنم ... لباس محبوب ِ مادر را میپوشم ... و با پدر از همان حرف هایی میزنم که دلمان برای گفتنش به هم تنگ شده ............... این یک شب آنقدر / شرف دارد که طول بکشد / آنقدر بکشد که زخم هایم آرام ِ نزدیکانم شود ********************* یلدا ... بنشیند بر سر ِ سفره ای که گیسوان ِ سپید مادر بزرگ عینک ته استکانی ِ پدر و چروک های صورت مادر یادم برود ......... دست های قرمز انار خورده ام را روی صورتشان بکشم .... و بعد ِ مدت ها لمیدن در مستطیل ِ چوبی ِ اتاقم یک شب را ...در آغوششان خوابم ببرد ......... homan واکنش ها : rooya، weare، bita22 و 8 نفر دیگر 11 لینک به دیدگاه
weare ارسال شده در 30 آذر، 1391 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، 1391 خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوووب بود واکنش ها : sarfraz3 و baran01 2 لینک به دیدگاه
baran01 ارسال شده در 30 آذر، 1391 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، 1391 یلدا بر همه عزیزان مبارک من که دارم میرم زیر کرسی خونه مادر بزرگم که فقط هم چین شبی بر پا می شه امیدوارم همگی شبی خوش داشته باشید عمرتان مثل یلدا بلند باشد اینجا رادیو دل است صدای مرا از عمق قلبم می شنوید این یک پیامک نیست یک احساس پاک است که می گوید : فراموشی در مرام ما نیست بلندی یلدا فقط یک دقیقه است اما محبت ما بی انتها شب یلدا مبارک واکنش ها : reza و خدمتی 2 لینک به دیدگاه
reza ارسال شده در 30 آذر، 1391 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، 1391 می دانم برای یک شب هم که شده میشود تمامی دنیای فردی را در یک اتاق جا گذاشت واکنش ها : baran01، weare، sarfraz3 و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
bita22 ارسال شده در 30 آذر، 1391 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، 1391 این یک شب آنقدر / شرف دارد که طول بکشد / آنقدر بکشد که زخم هایم آرام ِ نزدیکانم شود واکنش ها : rooya، sarfraz3، reza و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
salwa ارسال شده در 30 آذر، 1391 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، 1391 یلدا ... بنشیند بر سر ِ سفره ای که گیسوان ِ سپید مادر بزرگ عینک ته استکانی ِ پدر و چروک های صورت مادر یادم برود ......... دست های قرمز انار خورده ام را روی صورتشان بکشم .... و بعد ِ مدت ها لمیدن در مستطیل ِ چوبی ِ اتاقم یک شب را ...در آغوششان خوابم ببرد ......... واکنش ها : sarfraz3 1 لینک به دیدگاه
elmirakarimpor ارسال شده در 30 آذر، 1391 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، 1391 از حال و روزهای بی تخت جمشید کشورم که بگذرم ... تقویمم را هم چشم بسته تاراج کنند ،بعضی از شب هایش را نمیتوانند از هویتم حذف کنند.... یلدا ، اتفاق کشداریست که بی دلیل سر حالم می کند ....... پاییز که جان به جان ِ درخت ها میکند دنیای زیر پایم پر از زرد و قرمز هاییست که از بهشت قرض آورده اند مهرش را حرام ِ مدرسه ها میکنم ... آبانش را به رخ ِ چتر ها میکشم ... آذرش را ............ یلدا که میشود انگار تمام دنیا را به من داده اند .... انگار با تمام دست های جا مانده از مادر بزرگ خاک خورده ام دارم برای آدم برفی های آبستن ، شالگردن میبافم .... ذوق ِ برف میکنم ... ذوق ِ زمستانی که مرا از تمام دغدغه هایم رو / سفید میکند ......... فردا شب .... ساعتم خواب هم بماند ، تمام حرف های نگفته ام با پدر را بی خیال میشوم زیر ِ مبل ها میزنم ... تن به کرسی میدهم که جای پدر بزرگم خالی نباشد مینشینم کنار مادرم ...حتی اگر دلش از تفاوت هایمان / گرفته باشد ... 5 ساله میشوم در دانه های یاقوتی ِ انار .... می دانم برای یک شب هم که شده میشود تمامی دنیای فردی را در یک اتاق جا گذاشت و برای لمس دلتنگی های از دل افتاده ... دور آدم های دوست داشتنی روز های دور نشست همین یک شب به احترام دختر مو سیاه ِ ایران زمین که طول ِ گیسوانش از امتداد ِ شب بیشتر است .... همین یک شب ، زیر سیگاریم را بر عکس میکنم ... لباس محبوب ِ مادر را میپوشم ... و با پدر از همان حرف هایی میزنم که دلمان برای گفتنش به هم تنگ شده ............... این یک شب آنقدر / شرف دارد که طول بکشد / آنقدر بکشد که زخم هایم آرام ِ نزدیکانم شود ********************* یلدا ... بنشیند بر سر ِ سفره ای که گیسوان ِ سپید مادر بزرگ عینک ته استکانی ِ پدر و چروک های صورت مادر یادم برود ......... دست های قرمز انار خورده ام را روی صورتشان بکشم .... و بعد ِ مدت ها لمیدن در مستطیل ِ چوبی ِ اتاقم یک شب را ...در آغوششان خوابم ببرد ......... homan tanks dear واکنش ها : baran01 و خدمتی 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری