آخرین مولود...


salwa

ارسال های توصیه شده

گذر زمان را متوجه نمیشد. ساعت‌ها با او هم صحبت میشد. گویا طفل هم جواب مادر را می‌داد...

گاهی شک می‌کرد...آیا من لیاقت دارم؟

و ندایی که از درونش می‌گفت: آری! تو مادر "بهترین فرزند" آدم هستی...

 

حکیمه خاتون نگران از اتاق بیرون آمد " مولای من"
امام نگاه را از ستاره‌ها گرفت و به چهره نگران خاتون نگاه کرد...
" نگران نباشید همان خدایی که ابراهیم را از آتش نمرود نجات داد، خنجر را بر گلوی اسماعیل حرام کرد و عیسی را به آسمان عروج داد؛ "آخرین مولود" نسل محمد (ص) را هم حفظ خواهد کرد، هنوز تا نیمه شب وقت باقی مانده..."

 

گهواره به آرامی تکان می‌خورد، عطر خوشی فضای خانه را پر کرده بود.

پدر به آرامی خم شد و به صورت کوچک نوزاد نگاه کرد، لبخند بر لبانش نقش بست؛

با این‌که در زمان حیات پیامبر نبود اما گویی "محمد ثانی" را در گهواره می‌دید...

u5ge78yyhk2lvmgnl4hx.jpg

لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.