مزاح رسول مهربانی‌ها چگونه بود؟


mrg7160

ارسال های توصیه شده

مزاح‌های پیامبر از زبان آیت‌الله مجتهدی در کتاب «آداب الطلاب»

 

 

*پیرزن وارد بهشت نمی‌شود

 

روزی پیرزنی به پیامبر اکرم(ص) عرض کرد، دعا فرمایید که خداوند مرا اهل بهشت قرار دهد، پیامبر اکرم(ص) فرمودند: پیرزن وارد بهشت نمی‌شود! آن پیرزن گریه کرد، پیامبر اکرم(ص) خندید و به او فرمودند: آیا نشنیده‌ای که خداوند می‌فرماید: «إِنَّآ أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَآءً، فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً»(2)، یعنی ما آن‌ها را آفرینش نوینی بخشیدیم و همه را دوشیزه قرار دادیم. (3)

 

*ماجرای خرما خوردن پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع)

 

یک روز پیامبر(ص) با امیرمؤمنان(ع) خرما می‌خوردند، پیامبر(ص) از روی مزاح و شوخی، هسته‌های خرماهایی را که می‌خورد، پیش‌روی امیرمؤمنان(ع) می‌گذاشت، وقتی که از خوردن خرما فارغ شدند، همه هسته‌ها نزد امام علی(ع) جمع شده بود، پیامبر(ص) به امیرمؤمنان(ع) فرمودند: «یا عَلِیُّ اِنَّکَ لَاَکُولٌ»، ای علی! تو پرخور هستی، امام در پاسخ (مزاح و شوخی آن حضرت) عرض کردند: «اَلْاَکُولُ مَن یَأْکُلُ الرُّطَبَ وَالنَّوا»، پرخور کسی است که خرما را با هسته‌اش می‌خورد! (4)

 

*پیرزن بی‌دندان

 

پیرزنی بر اثر پیری، دندان‌هایش افتاده بود، پیامبر(ص) او را دید و فرمودند: پیرزن بی‌دندان، به بهشت نمی‌رود.

 

پیرزن گریه کرد، پیغمبر(ص) به او فرمودند: چرا گریه می‌کنی؟ او عرض کرد: ای رسول خدا! من بی‌دندان هستم، پیامبر(ص) خندید و فرمودند: «لاتَدْخُلینَ الْجَنَةَ عَلی حالِکِ»، تو با این حال وارد بهشت نخواهی شد،(5) بلکه دوشیزه و جوان خواهی شد سپس وارد می‌شوی.

 

*ماجرای عسل هدیه‌ای که پیامبر(ص) مجبور به خرید آن شد

 

روزی پیامبر اکرم(ص) با اصحاب در مسجد نشسته بودند که شخصی وارد شد و عرض کرد: یا رسول‌الله! هدیه‌ای برای شما آورده‌ام، چون آن را تقدیم کرد، حضرت(ص) متوجه شدند که عسل است، با انگشت مقداری از عسل را میل کردند، آن مرد عرض کرد: آیا خوشتان آمد، پیامبر(ص) فرمود: آری!

 

آن مرد عرض کرد: حال که چنین است لطف بکنید، پول آن را لطف کنید، پیامبر(ص) فرمود: مگر نگفتی هدیه است؟ عرض کرد: چرا هدیه است، منتها از آن هدیه‌هایی است که پولش را هم باید بدهید!

 

پیامبر تبسمی کرد و سپس پول عسل را دادند، هر وقت ناراحت می‌شدند، به یاد آن مردم می‌افتادند و می‌فرمودند: آن عرب بیابانی چه شد کاش نزد ما می‌آمد و ما را خوشحال می‌کرد.(7)

 

*این پا شبیه چیست؟

 

روزی پیامبر اکرم(ص) در مسجد و با حضور اصحاب و یاران نشسته بودند، پس از مدتی پای آن حضرت خسته می‌شود و پیامبر(ص) حیا می‌کند که پایش را دراز کند، چرا که قرآن می‌فرماید: «فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ ۚ إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنکُمْ»(8)، چون غذا تناول کردید، زود از پی کار خود بروید و متفرق شوید و به سرگرمی و انس به سخنرانی نپردازید، چرا که این کار پیامبر را آزار می‌دهد و از شما خجالت می‌کشد و حیا می‌کند که اظهار کند.

 

ولی بر اثر شدت خستگی پا، آن حضرت یاران و اصحاب مزاح می‌کنند و پا را دراز کرده و می‌پرسند: به نظر شما این پای من، شبیه چیست؟

 

حاضران در مجلس هر کدام چیزی می‌گویند و هر یک پا را به چیزی تشبیه می‌کنند. چون خستگی، از پای آن حضرت رفع شد، اشاره به آن یکی پایشان کرده و فرمودند: این پا، شبیه این پای دیگر من است.

 

 

 

*پی‌نوشت‌ها:

 

1- بحار جلد 16 صفحه 194

 

2- سوره واقعه آیه 35 و 36

 

3- بحار جلد 16 صفحه 195 و شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید جلد 6، صفحه 330.

 

4- زهرالربیع صفحه 7.

 

5- بحار جلد 16 صفحه 298.

 

6- بحار جلد 16 صفحه 298.

 

7- اصول کافی جلد 4 صفحه 485 با مختصر تفاوت.

 

8- سوره احزاب آیه 53.

لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.