ندبه های فراق


Misagh

ارسال های توصیه شده

چه سخت می نویسد قلم، چه کم می گرید آسمان از فراق جانی که در غربت جانان سوخته.

 

امروز از حصار آدینه به جستجوی حضورت آواره صحرا شده ام و تو را می جویم «متی احارفیک یا مولای».

 

حدیث آمدنت را از بامداد آغاز نمودم و زمزمه ظهور تو از کعبه آمال با دلی پر از اشتیاق آمدنت بر لبان خشکیده ام بارها خواندم و خواندم تا نفس های خسته ام قفس تنهایی را دریده و بغض نهفته در گلویم خواسته یا ناخواسته به نهایت ساعت ظهورت شکست و تو را خواند: «این بقیه الله».

 

بیا که هنوز حرفهای نگفته ام به قداست ترنم آمدنت می گرید، بیا که شمیم حضورت در کوچه های هاشمی برای بوسه میخ بر یاس نوشکفته ضجه می زند، بیا که هنوز مظلومیت فرق شکافته با نوای «فزت و رب الکعبه» بر در و دیوار کوفه خون می گرید.

 

بیا که ندبه من ندبه ای است به حلاوت «بنفسی انت ...»، بیا که اشکوارات بر حسین جان را می ستاد.

 

«فلئن اخرتنی الدهور و عاقنی عن نصرک المقدور و لم اکن لمن حاربک محاربا و لمن نصب لکن العداوه مناصبا. فلاندبنک صباحا و مساء، و لابکین لک بدل الدموع دفا» (زیارت ناحیه مقدسه).

«پس اگر روزگاران مرا به تاخیر انداخت و تقدیر الهی مرا از یاری تو بازداشت و نبودم تا با آنان که با تو جنگیدند بجنگم و با آنان که با تو به دشمنی برخاستند به دشمنی برخیزم. در عوض هر صبح و شام بر تو ندبه و زاری می کنم و بر تو به جای اشک خون می گریم».

 

بیا که نمی خواهم شکیب ساده ای باشم که از غربت برایت ساعتی گریان میان نافله فریاد سازد.

 

بیا که نفس هایی بی نهایت برای ماندنی آشفته می خواند: «این المضطر الذی یجاب اذا دعی». (دعای ندبه: کجاست کسی که دعای خلق پریشان و مضطر را اجابت کند).

 

بیا ناقوس قلبم را به جایی بی هدف آرام بنواز. نفس هایم شکسته، قاصدک پنهان برایم قصه می خواند و یا از غصه ای دیرین برایم نامه می خواند.

 

چه عشقی دارم امشب از حضورت.

لینک به دیدگاه

بیا که نفس هایی بی نهایت برای ماندنی آشفته می خواند: «این المضطر الذی یجاب اذا دعی».

خیلی قشنگ بود @};-

لینک به دیدگاه

بغض فراقی ملموس... فوق العاده بود. @};- @};- @};-

 

بیا که آینه ی روزگار زنگاری است

بیا که زخمِ زبان های دوستان کاری است

 

به انتظار نشستن در این زمانه ی یأس

برای منتظران چاره نیست، ناچاری است

 

به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما

قبول طبع شما نیست، کوچه بازاری است

 

چه قاب ها و چه تندیس های زرینی

گرفته ایم به نامت که کنج انباری است

 

نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود

کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است

 

به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم

تمام سال اگر کارمان عزاداری است

 

نه اینکه جمعه فقط صبح زود بیدارند

که کار منتظرانت همیشه بیداری است

 

به قول خواجه ی ما در هوای طره ی تو

«چه جای دم زدن نافه های تاتاری است»

@};- @};- @};- @};- @};-

شاعر: سعید بیابانکی @};-

لینک به دیدگاه

بیا که نفس هایی بی نهایت برای ماندنی آشفته می خواند: «این المضطر الذی یجاب اذا دعی». (دعای ندبه: کجاست کسی که دعای خلق پریشان و مضطر را اجابت کند).

 

بیا ناقوس قلبم را به جایی بی هدف آرام بنواز. نفس هایم شکسته، قاصدک پنهان برایم قصه می خواند و یا از غصه ای دیرین برایم نامه می خواند.

@};- @};-

لینک به دیدگاه

نمی دانم کی تو جلوه نمائی کدامین جمعه ز پرده درآیی

سلام ما بر قیام و قعودت سلام ما بر رکوع و سجودت

سلام ما بر نماز شبت به اشک و آه و به خال لبت

کجایی ای یار پرده نشینم بیا تا که روی نکوی تو بینم

لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • کاربران آنلاین در این صفحه   0 کاربر

    • هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.