ferdows ارسال شده در 9 فروردین، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، 1392 نشود فاش كسي آنچه ميان من و تو ست تا اشارات نظر نامهرسان من و توست گوش كن با لب خاموش سخن ميگويم پاسخم گو به نگاهي كه زبان من و توست روزگاري شد و كس مرد ره عشق نديد حاليا چشم جهاني نگران من و توست گر چه در خلوت راز دل ما كس نرسيد همه جا زمزمه عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه اي بسا باغ و بهاران كه خزان من و توست اين همه قصة فردوس و تمناي بهشت گفتوگوئي و خيالي ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به ديباچة عقل هر كجا نامة عشق است، نشان من و توست سايه ز آتشكدة ماست فروغ مه و مهر وه ازين آتش روشن كه به جان من و توست واکنش ها : hajar shahmoradi، ttiti، Misagh و 1 نفر دیگر 4 لینک به دیدگاه
ttiti ارسال شده در 10 فروردین، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، 1392 @};- واکنش ها : Misagh و Younes 2 لینک به دیدگاه
Misagh ارسال شده در 10 فروردین، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، 1392 سپاس دوست عزیز این ترانه بسیار زیبا با صدای دلنشین استاد علیرضا افتخاری زیباتر نیز می شود. به علت رعایت حقوق مالکیت فکری و معنوی از آپلود کردن فایل صوتی معذورم. بهروز باشید واکنش ها : Younes 1 لینک به دیدگاه
Younes ارسال شده در 10 فروردین، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، 1392 ] لینک به دیدگاه
ferdows ارسال شده در 10 فروردین، 1392 مالک گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، 1392 ارغوان شاخه ی هم خون جدا مانده ی من آسمان تو چه رنگ ست امروز ؟ آفتابی ست هوا ٬ یا گرفته ست هنوز ؟ من درین گوشه که از دنیا بیرون ست ٬ آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه میبینم دیوار است آه این سخت سیاه آنچنان نزدیک ست که چو بر می کشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می ماند کور سویی ز چراغی رنجور قصه پرداز شب ظلمانی ست نفسم میگیرد که هوا هم اینجا زندانی ست هر چه با من اینجا ست رنگ رخ باخته است آفتابی هرگز گوشه ی چشمی هم بر فراموشی این دخمه نیانداخته است اندرین گوشه ی خاموش فراموش شده کز دم سردش هر شمعی خاموش شده یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاست ارغوانم دارد می گرید چون دل من که چنین خون آلود هر دم از دیده فرو میریزد ارغوان این چه رازیست که هر بار بهار ٬ با عزای دل ما می آید ؟ که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است ؟ اینچنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ می افزاید ارغوان پنجه ی خونین زمین دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس کی برین دره غم می گذرند ؟ ارغوان خوشه ی خون بامدادان که کبوترها بر لب پنجره ی باز سحر غلغله می آغازند جان گلرنگ مرا بر سر دست بگیر به تماشا گه پرواز ببر آه بشتاب که هم پروازان نگران غم هم پروازند ارغوان بیرق گلگون بهار تو بر افراشته باش شعر خون بار منی یاد رنگین رفیقانم را بر زبان داشته باش تو بخوان نغمه نا خوانده ی من ارغوان شاخه ی هم خون جدا مانده من ...... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری