hamed.kh ارسال شده در 12 فروردین، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، 1392 فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید: - غمگینی؟ - نه. - مطمئنی؟ - نه. - چرا گریه می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن. - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه. - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم. - راست می گی؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد. چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت... واکنش ها : samane98، ashkan65، sorena_64 و 3 نفر دیگر 6 لینک به دیدگاه
vasta ارسال شده در 15 اردیبهشت، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، 1392 چه جالب لینک به دیدگاه
samira0190 ارسال شده در 15 اردیبهشت، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، 1392 @};- لینک به دیدگاه
samane98 ارسال شده در 21 اردیبهشت، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، 1392 @};- لینک به دیدگاه
mozhgan ارسال شده در 21 اردیبهشت، 1392 گزارش اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، 1392 @};- لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید
برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید
ایجاد یک حساب کاربری
برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !
ثبت نام یک حساب کاربری جدیدورود به حساب کاربری
دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید
ورود به حساب کاربری